Hot

《 Hot 》
#bts
#thv
#taehyung

چیزی نگذشت که صدای خر و پف هیونگ توجهم رو از افکار و صدای کاروسو گرفت. با تعجب بهش خیره شدم و ابروهامو بالا انداختم. اون یکی از بیخیال ترین پدر های جهان میشد...
با صدای زنگ خوردن تلفن خونه ، دست از نگاه کردن هیونگ در عالم خواب کشیدم و تقریبا به سمت تلفن پرواز کردم. بعد از برداشتن گوشی گفتم
"بله ؟ "
و همین کافی بود که صدای مامان توی گوشم بپیچه و بگه
"میخوای بگی کلوچه‌ی من دیگه انقدر بزرگ شده که دختر کوچولوی ما اونو دایی صدا بزنه؟؟؟ اره کلوچه؟؟ دایی شدنت مبارک جونگ‌کوک عزیزم .... "
با ذوق جیغ کشیدم و گوشی رو رها کردم .
"دختره...دخترهههه...."
روی شکم هیونگ پریدم و قبل از اینکه اجازه بدم از جا بلند شه دستامو دور گردنش حلقه کردم و سفت فشار دادم
"بدنیا اومد هیونگ...دخترت بدنیا اومد"

هیونگ که تازه به خودش اومده بود دستی به موهاش کشید و سعی کرد موقعیتش رو درک کنه
"اوه خدای من...جونگ‌کوک...میخوای بگی من پدر شدم؟ "

گردنش رو سفت تر چسبیدم و همونطور که میخندیدم گفتم

"اره اره پدر شدی هیونگ....تبریک میگممم اون دختره"

هیونگ با خوشحالی از جا پرید و منو توی بغلش بالا و پایین انداخت ، با خوشحالی میخندیدم و غرق خوشحالی از تصور چهره‌ی شاهزاده کوچولویی که بدنیا اومده بود و حرکات ناشی از خوشحالی هیونگ غرق در خوشبختی میشدم.
"اسمش.....اسمش رو افتخاری انتخاب میکنیم....چطوره کلوچه؟؟ "

میخندیدم و هیونگ به بالا پرت کردن و گرفتنم ادامه میداد

"اسمش ...اسمش رو میزارم ...میزارم آری..."

تهیونگ هم بامن میخندید و همراهم تکرار میکرد
"آری...آری..."
دیدگاه ها (۱)

-♡-#bts#v

قشنگیای زندگی خیلی وقته به روی خیلیامون سانسور شده🚫💔#v#bts

هیچوقت فراموش نکن که پادشاه جهنم هم یه فرشته بود... 🚫 #dontc...

از انتظار خسته شده بودم و از شمردن حرکات عقربه‌ی ثانیه شمار ...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

#شب_خاص. ‌. Part 29ویو تهکوک•ت...

#شب_خاص Part 24محافظت کنم...و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط