کمکم صدای خندهها بلندتر شد یکی از بچهها یه میوه برداشت گاز زد و ...

---

کم‌کم صدای خنده‌ها بلندتر شد. یکی از بچه‌ها یه میوه برداشت، گاز زد و سریع تف کرد.

= اه این چرا مثل پیاز تلخه؟!

همه زدن زیر خنده. جیمین یه نگاه بهش انداخت و گفت:
_ معلومه نمی‌تونی چیز جدید امتحان کنی. برو همون تخم‌مرغتو بخور.

هایون یه میوه‌ی نارنجی برداشت، به هانا نگاه کرد و گفت:
= اینو امتحان کن، شاید خوشمزه باشه.

+نه، من ریسک نمی‌کنم. یکی دیگه بخوره اگه نمرد، منم می‌خورم.

_ ترسو!

+تو هم نخوردی، زر نزن.

جونگ‌کوک از اون طرف میز گفت:

*هر کی بخواد از اینا بخوره، من جایزه می‌دم!


+چی مثلاً؟ یه بو از عطر گرونت؟

*نه، یه شکلات از جیب پشتی کیفم.


جیمین زد زیر خنده:
_ وای چقدر خسیس. فقط یه شکلات؟ اونم که نصفشو خودت خوردی.

همه زدن زیر خنده. هانا نگاهش رو از جمع گرفت و آهسته یه تکه از اون میوه نارنجی برداشت. یه ذره گاز زد... و بعد چشماش گرد شد.

هایون سریع گفت:
= چی شد؟ خوبه؟ بده؟

هانا خورد و گفت:
+ترش بود، ولی خوبه. خیلی خوبه حتی.

جیمین یه نگاه خیره بهش انداخت. آروم گفت:
_ بلاخره یه چیز از دهن تو شنیدیم که مثبت بود.

+اگه یه بار دیگه چیزی بگی، با این میوه خفه‌ت می‌کنم.

_ همون ترشی‌اش باعث شده خشن‌تر شی.


*بسه دیگه، دعوا نکنین. بخورین تا سرد نشده.


همه دوباره مشغول خوردن شدن. صدای شوخی و خنده‌ توی سالن پیچیده بود


---
دیدگاه ها (۴)

"زندگی همیشه یه مسیر تاریک و ساکت بود، پر از دردایی که صدا ن...

*↻ 𝔼ℕ𝔻**𝐘𝐨𝐨𝐧𝐠𝐢 🐱 《𝟙𝟚》𝐍𝐚𝐦𝐣𝐨𝐨𝐧 🐨 《𝟙》𝐓𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 🐻 ‌《𝟙》𝐉𝐢𝐦𝐢𝐧 ...

---my charming bullypart 11صبحانه‌ی شلوغ و پرهیاهو بود. بچه‌...

---my charming bullypart 10هانا و جیمین با هم از اتاق بیرون ...

black flower(p,302)

پلیس. ابلیس. part ¹⁹هانا : اوکی بابا بریم با این دو...

پارت دهم | رمان فرزند آتشسه هفته بعد از عروسیِ مخفیانه‌ی جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط