کاراگاهان

#کاراگاهان
پارت٣١
+هیچی گفتم دوستش دارم دوستم داره همین
مهرداد ی لبخندی زد و حرفی نزد رفتیم جلوی خونه پارسا مهرداد گفت
-امیدوارم بیرون نیومده باشه وگرنه مجلور میشیم فردا هم بمونیم
+اره منم

حرفم تموم نشده بود ک گوشیم زنگ خورد
+بازم مامانمه
-خب جواب بدع دیگ
+الو
*سلام
+سلام
*کجایی
+سر این پرونده ام
*نمیای خونه؟
+ن بعید میدونم
*ما امشب بلیط گرفتیم ک برگردیم کاری نداری مادر؟
+ن الهی فداتون بشم ایندفعه اصلا ندیدمتون
*قربونت بشم عیبی نداره کاری نداری ؟
+ن ب بابا هم سلام برسون
*باشه عزیزم خدافظ
+خدافظ
تلفنو قطع کردمو گفتم
+هیچی در مورد ماجرای امشب نگفت
-خب بده؟
+همچین خوبم نیس ی حس عذاب وجدانه ک ادم داره
ساعت ها گذشت کسی حرفی نمیزد برف شدتش بیشتر شد هوا حسابی سرد شده بود دیگ میلرزیدم
گفتم
+میشه بخاریو روشن کنی
-ببخشید ولی خرابه
با بغض گفتم
+ای خدا
پیاده شد وقتی برگشت با پتو اومد گفت
-خوب شد تو صندوق عقب داشتم پتو رو ک داد بهم انگار دنیا رو داده بودن کشیدم روم صندلیو ی خورده کج کردم و پامو اوردم بالا و گوله شدم
ساعت ها گذشت ساعت ١١:٣٠شده برد اما خبری از پارسا نبود دو حالت داشت یا خونه بود یا ما ک رفتیم اینم رفت
مهرداد پیاده شد و گفت
-حواست باشه تا من بیام
از صندوق ی چیزی برداشت رفت رادیو رو روشن کردم اما برفک بود فلشش رو ضبط بود و روشن کردم اهنگ مهراد جم غمت نباشه پخش شد
تکیه دادم تو همین موقع ها بود ک یکی زد ب شیشه ترسیدم یهو برگشتم دیدم مهرداده
در و براش بازکردم دستش چهار تا کاسه اش با ی فلاسک بود
سینی اش و گزاشت روپام و درو بست و گفت
-چقدر سرد بود ایتم شام امشب دیگ ببخشید
خندیدم و گفتم خیلی میچسبه
سینی رو ک از رو پام برداشت ی خورده از پتو گزاشتم رو پاش دماغش از سرما قرمز شده بود
اش و خوردیم و بعد هم چایی ساعت ١٢بود ک پارسا پیاده اومد گفتم
+اع پارساعه ک
مهرداد دید و گفت
-اره این بیرون بود پس بریم فردا بیایم
+از کجا معلوم ک نصفه شب یا صبح زود بره ما نفهمیم
-خب میگی چی کار کنیم
ادامه در کامنت #maryam
دیدگاه ها (۱۶)

#کاراگاهانپارت٣٢راست میگفت چشمام قرمز شده بود پاهامو جمع کرد...

#کاراگاهانپارت٣٣-باید یکی قلاب بگیره اما تو ک نمیتونی قلاب ب...

#کاراگاهانپارت٣٠نمیتونستم حرفی بزنم پیاده شدم نمیدونم چرا بغ...

#کاراگاهانپارت٢٩ دیگ یواش یواش داشت ظهر میشد اما پارسا بر نگ...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐عشق مافیاصبح ساعت 10ویو جونگ کوک از تخت اومدم بیرون وا...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط