شاهنامه هفتخواناسفندیار خوانششم

#شاهنامه # #۹۷ #هفت_خوان_اسفندیار #خوان_ششم

(گذشتن اسفندیار از برف)
گرگسار را پیش آوردند و سه جام می به او دادند و خوان بعد را جویا شدند . او گفت : فردا کار بزرگی پیش روست که در آن گرز و کمان به کارت نمی‌آید و آن اینکه برف زیادی می‌آید و تو و لشکرت را مدفون می‌کند . بهتر است که بازگردی . ایرانیان ترسیدند و از اسفندیار خواستند تا برگردد اما او گفت : من ترسی ندارم شما از سخنان این ترک تیره‌روز ترسیده‌اید ؟ پس چرا به دنبال من می‌آیید ؟ اگر می‌خواهید برگردید . خداوند یار من است . ایرانیان پوزش خواستند و وقتی هوا تاریک شد به راه افتادند . هوا که روشن شد به‌جای خوش آب و هوایی رسیدند و خیمه زدند . ناگهان تندبادی وزید و هوا تاریک شد و برف شدیدی بارید . سه روز و سه شب گذشت و هوا به‌شدت سرد بود . اسفندیار به پشوتن گفت : در این راه زور بی‌فایده است پس به درگاه خدا زاری کنید تا این بلا از سرمان رفع شود . پس چنین کردن و ناگاه باد خوشی وزید و هوا خوب شد . شب‌هنگام به راه افتادند ناگهان صدای رعد از آسمان برخاست . اسفندیار گفت : تو گفتی اینجا آب نیست پس این صدای چیست ؟ او گفت : چهارپایان جز آب‌شور نمی‌یابند و یک چشمه آب زهرآگین هم هست .


@hakimtoosi
@simorq_e_toos
دیدگاه ها (۱)

#شاهنامه #۹۸ #اسفندیار #خوان_هفتم(گذشتن اسفندیار از رود )وقت...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط