حامیم
#حامیم
من خیلی ناراحت بودم که این اتفاق افتاد اصن نباید میزاشتم بره بیرون که اینطوری نشه ، حالم اصلا خوب نبود با دل پر و چشمای پر از اشک داشتم بر میگشتم خونه که گوشیم زنگ خورد،
حامیم: الو؟
پشت تلفن صدای یه خانم بود ک خیلی صداش اشنا بود
حامیم: شما؟
+منو نمیشناسی؟
حامیم: نه
+من پناه هستم خواهر نادیام
حامیم: چی میخوای؟
پناه: نادیا تو بیمارستانه اره؟
حامیم: تو از کجا میدونی🥺😐
پناه: چون اون ماشینی که زد بهش من زدم کس دیگ ای نبود
حامیم: پوست سرتو میکنمممممممم😡😡😡😡
پناه: هه خدافظ
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#کیوان
دلم براش میسوخت به هر حال داداشمه رفیقمه پشتمه و خب واقعا حق همچین پسری نیست ک بخواد اول زندگیش زجر بکشه
پس من میرم پیشش تا حالشو خوب کنم و تنها نباشه
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#مامان لیلا و بابا حمید باهم حرف میزنن
مامان لیلا: وای خدایا چرا باید اینجوری بشه
بابا حمید: اصلا نگران نباش حالش خوب میشه ما پشتشیم همه نترس
جانا با گریه از اتاق اومد گفت: وای مامان چیکار کنیم😭😭😭
مامان لیلا : فقط باید همه دست تو دست هم دیگ کاری به حامیم کمک کنیم تا بتونه گذشتع رو یاد نادیا بیاره
( و همه تایید کردن)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
# حامیم
رسیدم خونه داشتم فقط خودمو میخوردم و اشکام همینجوری میریخت اصلا نمیتونستم خودمو اروم کنم ک یهو ایفون خونمون زدن
رفتم دیدم کیوانه نمیخواستم درو باز کنم اما دلم نیومد به هر حال نصف کارارو اون کرد که درو باز کردم و اومد داخل
کیوان: خوبی دادا؟
حامیم: چجوری میتونم خوب باشم اخه ها؟😔
کیوان : میدونم سخته !
ولی ما پشتتو خالی نمیکنیم😉
حامیم: ممنون😔
کیوان : چیزی خوردی؟
حامیم: نه میل ندارم
کیوان: نخیر من میگیرم
صبح شد(ساعت8)
کیوان : دادا پاشو خابالو بریم دنبال نادیا
حامیم: واااای اره بریمممم
من خیلی ناراحت بودم که این اتفاق افتاد اصن نباید میزاشتم بره بیرون که اینطوری نشه ، حالم اصلا خوب نبود با دل پر و چشمای پر از اشک داشتم بر میگشتم خونه که گوشیم زنگ خورد،
حامیم: الو؟
پشت تلفن صدای یه خانم بود ک خیلی صداش اشنا بود
حامیم: شما؟
+منو نمیشناسی؟
حامیم: نه
+من پناه هستم خواهر نادیام
حامیم: چی میخوای؟
پناه: نادیا تو بیمارستانه اره؟
حامیم: تو از کجا میدونی🥺😐
پناه: چون اون ماشینی که زد بهش من زدم کس دیگ ای نبود
حامیم: پوست سرتو میکنمممممممم😡😡😡😡
پناه: هه خدافظ
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#کیوان
دلم براش میسوخت به هر حال داداشمه رفیقمه پشتمه و خب واقعا حق همچین پسری نیست ک بخواد اول زندگیش زجر بکشه
پس من میرم پیشش تا حالشو خوب کنم و تنها نباشه
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#مامان لیلا و بابا حمید باهم حرف میزنن
مامان لیلا: وای خدایا چرا باید اینجوری بشه
بابا حمید: اصلا نگران نباش حالش خوب میشه ما پشتشیم همه نترس
جانا با گریه از اتاق اومد گفت: وای مامان چیکار کنیم😭😭😭
مامان لیلا : فقط باید همه دست تو دست هم دیگ کاری به حامیم کمک کنیم تا بتونه گذشتع رو یاد نادیا بیاره
( و همه تایید کردن)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
# حامیم
رسیدم خونه داشتم فقط خودمو میخوردم و اشکام همینجوری میریخت اصلا نمیتونستم خودمو اروم کنم ک یهو ایفون خونمون زدن
رفتم دیدم کیوانه نمیخواستم درو باز کنم اما دلم نیومد به هر حال نصف کارارو اون کرد که درو باز کردم و اومد داخل
کیوان: خوبی دادا؟
حامیم: چجوری میتونم خوب باشم اخه ها؟😔
کیوان : میدونم سخته !
ولی ما پشتتو خالی نمیکنیم😉
حامیم: ممنون😔
کیوان : چیزی خوردی؟
حامیم: نه میل ندارم
کیوان: نخیر من میگیرم
صبح شد(ساعت8)
کیوان : دادا پاشو خابالو بریم دنبال نادیا
حامیم: واااای اره بریمممم
- ۲.۱k
- ۲۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط