حال که تنها

حال که تنها،
تو می‌فهمی سکوتم را،
تو می‌خوانی تپش‌های کج و رج‌دار‌ِ قلبم را،

بسانِ شاپرک در گردِ شمعی ‌نیمه‌جان
آرام ‌می‌چینی بساطم ‌را،
و می‌دانی که میدانم
تو از بَر کرده‌ای حرفِ حسابم را،
و می‌بینی‌ میانِ نی‌نیِ
چشمانِ تب دارم،قرارم را،

و می‌بندی به آسانی به یک‌ بوسه
دو‌صد راهِ فرارم را،
بگو چون برف
بر این خشکیِ غم‌بار ‌می‌باری؟
بگو چون عشق
بر این گونه‌ی تب‌دار‌ می‌تابی؟
سکوتت طعمِ آری می‌دهد اِنگار

بسم الله
این تو،این منِ بیمار
درمان کن‌ مرا با یک‌ کلامِ ساده و ملموس،
دوستم ‌داری؟
بگو آری

#حامد_نیازی
شعری از کتابِ: #نامه_های_سوخته
دیدگاه ها (۲۷)

#تصویر_زمینه #گلها

#تصویر_زمینه #گلها

آغوشتجایی اَمن برای بودنجایی دِنج برای خواستنجایی مطمئن برای...

کافیست چشمانت را ببندیو چند لحظه تمرکز کنی...میشنوی؟آسمان پر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط