در پی کافۀ دنجی هستم
در پی کافۀ دنجی هستم
ته یک کوچۀ بن بستِِ فراموش شده
که در آن،
یکنفر از جنس خودم
دست و دلبازانه،
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمعِ نه چندان روشن...
و گرامافونی
که بخواند:
"گل گلدون...
بوی موهات...
ای که بی تو خودمو..."
و تو یکمرتبه احساس کنی،
کافه،
یک کشتی طوفانزده است،
وسط خاطره هایی
که تو را می بلعنــــــــــد..
ته یک کوچۀ بن بستِِ فراموش شده
که در آن،
یکنفر از جنس خودم
دست و دلبازانه،
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمعِ نه چندان روشن...
و گرامافونی
که بخواند:
"گل گلدون...
بوی موهات...
ای که بی تو خودمو..."
و تو یکمرتبه احساس کنی،
کافه،
یک کشتی طوفانزده است،
وسط خاطره هایی
که تو را می بلعنــــــــــد..
- ۸۳۸
- ۰۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط