مادربزرگ همشه مگفت درد تن جا نم ماند

مادربزرگ هميشه ميگفت:‌ دردِ تن يك جا نمى ماند!
كليه می‌زند به كمر،كمر مي زند به پا،
پا مي زند به قلب...
ميگفت: درد هى توى تَـنِت تقسيم ميشود!
اما دردِ روح قُلمبه مي شود. يك جا اَمانَـت را مى بُـرَد،
هركسي هم كه از راه برسد
و بپرسد چه مرگت است؟
فقط ميشود دستت را روى زانو و كمرت بگذارى و ناله كنى كه تير مي كشد.
درد روح را نميشود نشان كسى داد .
دیدگاه ها (۴)

دل نهادم به صبوریکه جز این چاره ندانم.+سعدی

سلیس و ساده بگویم؛دلم گرفته برایت ...

مگر می‌شود در یک نقطه ماند؟ مگر می‌توان؟تا کی و تا چند می‌تو...

کاش می‌توانستم مانند زمانی‌که بچه و نادان بودم آهسته بخوابم،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط