روانیدوستداشتنیمن

#روانی_دوست_داشتنی_من
P:15
(ویو ا.ت)

وقتی به چادر رسیدیم دستمو از دستای فلیکس در آوردم و وارد چادر شدم که پشت سرم اومد

رفتم و پتو هارو جمع کردم تا بتونیم یه گوشه بشینیم فلیکسم تمام مدت یه گوشه نشسته بود و میدید من چیکار میکنم

وقتی همه ی پتو هارو جمع کردم و یه گوشه گزاشتم رفتم پیش فلیکس نشستم

هردو سکوت کرده بودیم و کسی نمی‌خواست این سکوت و بشکنه
که فلیکس پیش قدم شد و این سکوت رو شکست

فلیکس: چی شد که ازش جدا شدی؟
ا.ت: چی؟
فلیکس: منظورم سوهوعه چرا ازش جدا شدی؟

وقتی سکوتمو دید گفت
فلیکس: اگه اذیت میشی نمیخاد بگی

سعی کردم یه لبخند بزنم که زایع نباشه

ا.ت: نه اذیت نمیشم
فلیکس: مطمعنی؟
ا.ت: آره

چند ثانیه سکوت کردم و بعد گفتم
ا.ت: من دوسش داشتم
اونم همینطور
البته من اینطوری فکر میکردم
فلیکس: چرا؟
ا.ت: بهم خیانت کرد

با این حرفم میتونستم تعجب رو از چشماش بخونم البته نمیدونم تعجب بود یا ترحم

ادامه دادم
ا.ت: یه مدت باهام خیلی سرد شده بود کم پیش میومد از نزدیک ببینمش
بعضی وقتا هم شبا بهم پیام میداد که سر 10
دقیقه یه بهونه می‌آورد و خداحافظی میکرد
فلیکس: تو چیکار کردی؟
ا.ت: دیگه تاقتم تاق شده بود پس رفتم خونش تا باهاش حرف بزنم

به اینجاش که رسیدم بغض گلومو چنگ زد و نزاشت ادامه بدم
سعی داشتم بغضمو نگه دارم و موفق هم شده بودم

ا.ت: چند بار زنگ زدم که درو باز نکرد چون دیروقت بود امکان نداشت بیرون باشه
پس نگران شدم و کلید انداختم و رفتم تو خونه
صداهایی از اتاقش توجهمو جلب کرد پس به سمت اتاقش رفتم

صدام بخاطر بغضم میلرزید و هر لحظه ممکن بود بغضم بشکنه

ا.ت: اون داشت با یه دختر دیگه.....

نزاشت ادامه بدم و منو به سمت خودش کشید و تو بغلش گمم کرد
فلیکس: قبلا هم گفتم بازم میگم
نیازی نیست پیش من بغضتو نگه داری

تو بغلش آروم شدم و وقتی مطمعن شدم که گریه هام تموم شده ازش فاصله گرفتم

ا.ت: الان بهترم
فلیکیس: اوکی

حوصلم سر رفته بود و مثل اینکه فلیکس این دفعه حرف زدن رو جایز نمی‌دونست
همینجوری داشتم گوسفندارو میشمردم
که یاد گوشیم افتادم

با سرعت به سمت گوشیم رفتم و برش داشتم
ماچش کردم و دوباره به سمت فلیکس رفتم و کنارش نشستم فلیکسم همینجوری عین بوز نگاهم می‌کرد

رمز گوشیم رو باز کردم و نتمو روشن کردم
رفتم تو اینستا و مشغول چرخیدن بودم
فلیکسم همینجوری این ورو اون ورو نگاه می‌کرد

داشتم تو یه پیج میچرخیدم که نگاهم به یه نقاشی خیلی خوشگل خورد
ا.ت: واو
فلیکس: چی؟
ا.ت: نگاه کن چقدر خوشگله

فلیکس به گوشیم نگاه کردو گفت

فلیکس: میخای واست بکشمش؟
با زوق به سمتش برگشتمو گفتم
ا.ت: میتونی؟
فلیکس: آره وقتی برگشتیم واست میکشمش
ا.ت: از کجا یاد گرفتی؟
فلیکس: یکی از دوستام
( نگین نفهمیدین
دیدگاه ها (۱۴)

ادامه پارت ۱۵( نگین نفهمیدین کیه😐)ا.ت: اها دوباره مشغول چرخی...

#روانی_دوست_داشتنی_من P:16( ویو ا.ت)سوهی اومد تو چادر و گفتس...

سلام خوبین فردا پست نمیزارم بخاطر اینکه خیلی کار دارم بوس🥰❤️...

#مافیای_من P:50(ویو ا.ت)دیگه نزدیکای صبح بودو من هنوزم نتونس...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

پارت ۱۹ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط