صدایی بین من و دیوار نیست

صدایی بین من و دیوار نیست
و تا گوش کار می کند
سکوت است و هیچ
نفسی نمانده
که بتوانم ابرها را تکان دهم
دستی بیدار نیست
تا دیوارها را از جا بر کنم
زمزمه رنج ها درون من است
و هراس تماشا در چشمان من
همانند سنگی افتاده ام گوشه ای
اتفاقی نیست مرا
لگد کند
دستی نیست بلندم کند
هر لحظه که بگذرد
لذت مرگ در من
دو برابر است
دیدگاه ها (۱)

هیچ هراسی از تردید تو ندارماگر لازم باشدقلب زمین و آسمان را ...

ای یادگارلحظه های زیبا به احترام تمام زیبایی های دنیا فراموش...

ابرها را اختیار کرده امتا همواره ببارندبرای حال غریب نگاهیکه...

.غم آسمان که فرو می ریزداندوه چشمان من چیدنی ستتاسف می خورمب...

عشـق تحقـیر شده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌...

The Royal Veil --ادامه ی پارت ۲۳قصر وقتی می‌فهمد،دیگر زمزمه ...

boundary of the flamespart 5دخترک نمیدانست چرا و چطور،اما ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط