چقدر شعر بگویم برای چشمانت

چقدر شعر بگویم برای چشمانت؟
چگونه اشک بریزم بدون دستانت؟

چقدر دیده به در، باز منتظر باشم؟
چگونه صبح شود شامگاه هجرانت؟

چقدر از تو بگویم دلم شود آرام؟
چگونه غم نخورد دل، شود بقربانت؟

چقدر از تو برای تو قصّه بنویسم؟
چگونه قلب مرا میکنی پریشانت؟

چقدر ثانیه ها را دوباره بشمارم؟
چگونه ساعت عمرم رسد به پایانت؟

چقدر فاصله بین من و تو افتاده؟
چگونه دست من آخر رسد بدامانت؟

مرا مریض خودت کرده ای نمی آیی؟
بیا که چاره ندارم به غیر درمانت
دیدگاه ها (۲)

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود اهل دلی به فکر دل ما...

هیچ یادم میکنی آرام ه جان ه خسته ام ؟هیچ یادم میکنی معشوقه ی...

ایکاش دلت از دل تنگم خبری داشت ... ایکاش ..! ...

او استکان چایی خود را نخورد و رفتبغض مرا به دست غزل ها سپرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط