پارت جدید

ازدواج اجباری
پارت 21

رفتم سمتشون..
بکهیون: عهه.. سلام هانا..
سهون: سلام..
هانا: سلام..
بکهیون: بیا اینجا..

کنارش نشستم و اون دوتا کنار هم بودن..
جونگ کوک با حرص نگام میکرد.. روی میز یک شیشه شراب و انواع میوه بود..
یک جام برداشتم و توشو کامل پر کردم..
همشون با تعجب و دهن باز نگام میکردن..

کوک: زیاد بخوری مست میشی..
هانا: بشم..

تا نصفه خوردم و گذاشتم روی میز..

بکهیون: من بکی ام.. اینم سهون..
هانا: هووم..

یکم مست بودم و بقیش رو هم خوردم..
دوباره شیشه رو برداشتم و یکی از خدمتکارا اومد و در گوش سهون یهچیزی گفت و همینطور جونگ کوک..
دوتاشون هول برگشتن سمت من..

سهون: حالا چیکار کنیم؟
کوک: هانا پاشوو.. زود باش..
بکی: چیشده؟ چیگفت؟
سهون: باید بریم بالا.. بدوو..
بکی: کسی اومده؟
سهون: خانم بزرگههه.. بدوو..
هانا: خخخ

کوک دستمو گرفت..
هانا: خانوم بزرگ کیه؟
کوک: نمیشه..

یهو بغلم کرد و بردتم توی اتاق.. روی تخت گذاشتتم و پتو رو کشید روم..

چشام همه جارو تارر میدیدم.. چشمام گرم شد و خوابم برد..

صبح گیج بیدار شدم و به سقف زل زدم..
یعنی کل شب و خوابیدم تا الان؟
چقدر خسته بودم..!!!

خواستم بلند شم که احساس کردم دستم به یه جا گیره..
رومو کردم به طرفم که جونگ کوک خوابیده و چشمامو یواش باز کرد..

هانا: یااا.. پاشوو.. چرا دستمو بستی هااا؟

یک پوست خند زد و از جاش بلند شد..

ادامه دارد..
دیدگاه ها (۳)

یه پارت دیگهه

ببخشید دیر شد

پارت جدید

از اینجا به بعد قراره خیلی جالب بشه

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط