پارت
پارت۲۵
تمام مدت جین ائه از پنجره بیرون و نگاه میکرد و هیچ حرفی نمیزد
جونگکوک میدونست که برای جین ائه چقدر سخته که نتونه روی پاهاش راه بره
ولی کاری از دستش برنمیومد
بعد از چند مین رسیدن و جونگکوک جین ائه رو پیاده کرد
توی یه رستوران سنتی ولی شیک قرار داشتن که قرار اونا توی اتاق وی ای پی بود
پدر و مادرش زود رسیده بودن
جونگکوک با جین ائه به داخل رستوران رفت
اول خودش به تنهایی وارد اتاق شد
مادر/ج:پسرم بالاخره اومدی
پدر/ج:پس کسی که میخواستی نشون بدی
جونگکوک:اممم اون پشت دره الان میگم بیاد داخل ولی خب شاید شما اونو یادتون نیاد نمیدونم ولی خب اگرم یادتون اومد سعی کنین آرامش خودتونو حفظ کنین
مادر/ج:باشه پسرم
جونگکوک در رو باز کرد و جین ائه رو آورد داخل
جین ائه یکمی براش سخت بود یعنی خجالت هم میکشید
نمیتونست چی باید بگه
یا حتی نمیدونست چه واکنشی باید داشته باشه
مادرش تا بهش نگاه انداخت اشک تو چشماش جمع شد
خیلی زود جین ائه رو شناخت با چشای اشکی به سمت جین ائه میومد و بعد از لحظه چشم تو چشم شدن جین ائه رو بغل کرد
مادر/ج:دخترم تویی اره(بغض)
پدر/ج:خانم ول کن چی میگی
مادرشون:من مطمئنم یه مادر هیچ وقت اشتباه نمیکنه این دختر همون دخترخودمه مگه نه(اشک هاش شروع به ریختن کرد)
تا جونگکوک میخواست حرف بزنه جین ائه گفت
جین ائه:ما..مان(بغض)
مادر/ج:دیدین گفتم این دختر خودمه
پدرشون با حسرت و شوک داشت نگاه میکرد
انگاری قدرت تکلم و ازش گرفته بودن
جین ائه توی بغل مادرش انگاری اروم گرفته بود و اشکاش سرازیر میشدن
صحنه ای غمگین بود ولی پایان همه انتظار ها هم بود
مادر و پدر از اینکه چه اتفاقی برای دخترشون افتاده خبردار نبودن
و بعد از اینکه خبردار شدن حسابی ناراحت و عصبی شدن
مادر/ج:چطور تونستن با یه دختر بچه همچین کاری کنن
جونگکوک:مامان اونا به سزای کارشون رسیدن نگران چی هستی دیگه
مادر/ج:جین ائه میخوام پیش ما باشه وسایلش و براش بیار خونمون اتاقش هنوز همینطوریه که قبلا بود دست بهش نزدم
جونگکوک:ولی
پدر/ج:حرف نباشه همینکه مادرت گفت
جونگکوک:باشه
از اون روز به بعد تقریبا همه چیز خوب بود ولی هیچ تغییری توی وضع جین ائه پیدا نشد
۱سال گذشت همه چیز عالی بود ولی تا اینکه
................
پایان فصل اول
تمام مدت جین ائه از پنجره بیرون و نگاه میکرد و هیچ حرفی نمیزد
جونگکوک میدونست که برای جین ائه چقدر سخته که نتونه روی پاهاش راه بره
ولی کاری از دستش برنمیومد
بعد از چند مین رسیدن و جونگکوک جین ائه رو پیاده کرد
توی یه رستوران سنتی ولی شیک قرار داشتن که قرار اونا توی اتاق وی ای پی بود
پدر و مادرش زود رسیده بودن
جونگکوک با جین ائه به داخل رستوران رفت
اول خودش به تنهایی وارد اتاق شد
مادر/ج:پسرم بالاخره اومدی
پدر/ج:پس کسی که میخواستی نشون بدی
جونگکوک:اممم اون پشت دره الان میگم بیاد داخل ولی خب شاید شما اونو یادتون نیاد نمیدونم ولی خب اگرم یادتون اومد سعی کنین آرامش خودتونو حفظ کنین
مادر/ج:باشه پسرم
جونگکوک در رو باز کرد و جین ائه رو آورد داخل
جین ائه یکمی براش سخت بود یعنی خجالت هم میکشید
نمیتونست چی باید بگه
یا حتی نمیدونست چه واکنشی باید داشته باشه
مادرش تا بهش نگاه انداخت اشک تو چشماش جمع شد
خیلی زود جین ائه رو شناخت با چشای اشکی به سمت جین ائه میومد و بعد از لحظه چشم تو چشم شدن جین ائه رو بغل کرد
مادر/ج:دخترم تویی اره(بغض)
پدر/ج:خانم ول کن چی میگی
مادرشون:من مطمئنم یه مادر هیچ وقت اشتباه نمیکنه این دختر همون دخترخودمه مگه نه(اشک هاش شروع به ریختن کرد)
تا جونگکوک میخواست حرف بزنه جین ائه گفت
جین ائه:ما..مان(بغض)
مادر/ج:دیدین گفتم این دختر خودمه
پدرشون با حسرت و شوک داشت نگاه میکرد
انگاری قدرت تکلم و ازش گرفته بودن
جین ائه توی بغل مادرش انگاری اروم گرفته بود و اشکاش سرازیر میشدن
صحنه ای غمگین بود ولی پایان همه انتظار ها هم بود
مادر و پدر از اینکه چه اتفاقی برای دخترشون افتاده خبردار نبودن
و بعد از اینکه خبردار شدن حسابی ناراحت و عصبی شدن
مادر/ج:چطور تونستن با یه دختر بچه همچین کاری کنن
جونگکوک:مامان اونا به سزای کارشون رسیدن نگران چی هستی دیگه
مادر/ج:جین ائه میخوام پیش ما باشه وسایلش و براش بیار خونمون اتاقش هنوز همینطوریه که قبلا بود دست بهش نزدم
جونگکوک:ولی
پدر/ج:حرف نباشه همینکه مادرت گفت
جونگکوک:باشه
از اون روز به بعد تقریبا همه چیز خوب بود ولی هیچ تغییری توی وضع جین ائه پیدا نشد
۱سال گذشت همه چیز عالی بود ولی تا اینکه
................
پایان فصل اول
- ۶.۳k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط