گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب



گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

#حافظ
دیدگاه ها (۱)

‌گفتمش سیر ببینم مگر از دل برودوان چنان پای گرفتست که مشکل ب...

ای کرده غمت غارت هوش دل مادرد تو شده خانه فروش دل مارمزی که ...

‌ای ز خیال‌های تو گشته خیال عاشقانخیل خیال این بود تا چه بود...

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آن...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم . . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط