بچه که بودیم

بچه که بودیم
ماه رمضون حتما
باید روزه کله گنجشکی
می‌گرفتیم ...
شب که مامان داشت
سحری و آماده می‌کرد ...
اصرار میکردیم که یادش نره
سحر از خواب بیدارمون کنه ...
صبح با چشمهای خواب آلود
میومدیم رو سفره دور هم
سحری می‌خوردیم ....
بعد هم دوباره می‌خوابیدیم ...
بعضی اوقات وسط روز تشنه می‌شدیم
آب می‌خوردیم ...
مامان می‌گفت خدا قبول میکنه ...
اتفاقا من فکر میکنم ...
اون روزه کله گنجشکی ها
خیلی خوب بود ...
چون دوران پاک بچگی مون بود ...
الان من شاید نتونم روزه بگیرم ...
خیلی ها هم روزه می‌گیرند ‌....
ولی همه کنار هم هستیم ...
من روزه نمی‌گیرم ...
ولی سعی میکنم ...
تو این ماه دل کسی رو نرنجونم ...
سعی میکنم ...
غیبت نکنم ...
دروغ نگم ...
فکر کنم خدا همه این هارو قبول میکنه 🙏🙏
دیدگاه ها (۱)

❤دستانت را به من بده چشم ببندیم و برویم .ادریبهشت که می شود ...

از يک جا به بعدآدم انگار دلش میخواهدكه حل شود در خودش! بشيند...

تماشایت میکردمبا چشمانی کهلهجه بوسه داشتند #یغما_گلرویی

قصه ی بهارکه به اردیبهشت رسید،خداوند لبخند زد و "عشق" را آفر...

موضوع:برادر ناتنی من پارت ۲پ.ت ا.ت هر چی تو بگی من همون کار ...

part2🦋کودک بی نوا دمی آرام نمی‌گرفت و خونه رو با گریه های سو...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط