رزسیاه من

#رزسیاه من🥀🩸

پارت13

ویو ات

یه ماه گذشت...
کوک همیشه مراقبمه..خیلی دوسش دارم
داشتیم غذا میخوردیم..مامان بابامم اومده بودن

م/ت: ات دخترم کی خبر نوه دار شدنمو میشنوم
ات: مامانننن ولم کننن
کوک: مادرجان بلخره خبرش میرسه
ب/ت: پدربزرگ شدن چه حسی داره
ات: کوکککککک(بلند و حرص)

داشتیم غذا رو میخوردیم که یهو حالم بد شد
بدو بدو رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم...
کوک از پشت در صدام کرد گفتم حالم خوبه

ویو کوک

امیدوارم چیزی که فک میکنم باشه...
بزار برم بپرسم ببینم چی میشه

کوک: ات مطمئنی حالت خوبه
ات: اره
کوک: چرا از بیبی چک استفاده نمیکنی(نیشخند)
ات: برو یدونه برام بگیر....

رفتم از نزدیک ترین داروخونه یه بیبی چک گرفتم...
رفتم خونه و وارد اتاقمون شدم

کوک: ات اجازه هس(در زد)
ات: اره

رفتم تو و بیبی چکو دادم بهش و رفتم بیرون

ویو ات

از بیبی چک استفاده کردم....
ات: دوتا خط ینی چی؟...
رفتم از مامانم بپرسم

ات: مامان میشه یلحظه بیای اتاق(بلند)
م/ت: باشه الام میام

مامان اومد و یه نگاهی به بیبی چک انداخت و یه نگاهی به من کرد
یهو رفت بیرون از اتاق

م/ت: مژدگونی(نمیدونم درست نوشتم یا نه) بدین(ذوق)
ب/ت: چرا(تعجب)
م/ت: ات حاملسسس(بلندو ذوق)

ویو کوک

وقتی مادر گفت ات حاملس احساس کردم رو ابرام...

کوک: عرررر دارم بابا میشممم(ذوق سگی)

رفتمو اتو بغل کردم و تو هوا چرخوندمش

کوک: ات ازت ممنونممم منو به ارزوم رسوندی(ذوق و بلند)
ات: کوک بزارم زمیننن(خنده)

اون شب به خوشی گذشت..

«پرش زمانیبه نه ماه بعد »

ات: کوککککک درد دارممم(بلند و گریه)
کوک: یکم دیگه مونده تحمل کن(نگران)

ویو کوک

رسیدیم بیمارستان اتو بردن اتاق عمل..
دوساعت گذشت ولی خبری از دکترا نبود
که یهو دکتر اومد بیرون

کوک: آقای دکتر ات حالش چطوره(نگران)
دکی: هم مادر، هم دوقولوها سالمن(لبخند)

ویو کوک

وقتی گفت سالمن واقعن خوشحال شدم..

کوک: اقا الان میتونم برم ببینمشون
دکی: بله پسرم(مهربون)

رفتم تو اتاق..ات بیهوش بود...دوتا بچه کنارش بودن

دختره خیلی شبیه ات بود و پسره شبیه من

کوک: ات...پرنسسم...بیداری

ویو ات

با صدای یکی بیدار شدم

ات: بچ...بچه هان حالشون خوبه(بی حال)
کوک: بچه ها حالشون خوبه
ات: به نظرت...اسماشونو چی بزاریم
کوک: اسم پسر جونگ هون
ات: اسم دخترم بورام
کوک:...

خمارییییی
ببخشید اگ کم شد
لایکو کامنت یادتون نره✨🤎🍓
دیدگاه ها (۱)

#رزسیاه من🥀🩸پارت 14ویو اتپنج سال از اون موقع میگذره... بورام...

ولی قسمت نهم خدا بود:) 🪐🦋

بچه ها میخام فیک رز سیاه من رو تموم کنم تا اونموقع فیک درخاس...

یونگیی🐈

پارت ۵آنچه گذشت: دکتر رفت نگاهی به ات کردم که....یهو تپش قلب...

عشق در دل مافیاپارت ۱۰ساعت ۴:۴۰ عصر آنچه گذشت: نقاشیم تموم ش...

پارت ۹۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط