پارت
پارت ¹⁸(☆•♡~)
♡ぢんげれ がめ♡
او دکمه تیک رو فشار داد و به جمع رای داده ها پیوست.
افرادی که دکمه تیک رو فشار داده بودند خوشحال شدند.
یوریکا احساسی نداشت ولی همین که یاد کانیا افتاد... کانیا خیلی ناراحت بود
هرکسی یه جایی بود . یوریکا دلش از یه ور پیش رفتن کنار کانیا و یه ور دلش پیش سرجاش موندن بود.
در آخر تصمیم گرفت بره پیش کانیا...
_هی...کا-کانیا چان
کانیا با صدای یوریکا از جا پرید.
صورتش طوری شد که انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش داشته از ناراحتی دق میکرده
+عههههه یوریکا!
_حالت...خوبه؟
+توقع داشتی بد باشم؟
_آخه...کمی نگران شدم...ه-همین!
+راستی!...چند سالته؟ من ۱۹ سالمه
_اوه...پس...باید به شما بگم کانیا_سان، درسته؟
+بیخیال...کانیا خالی صدام کن!
یکی از سرباز ها تیری به دیوار شلیک کرد. همه ساکت شدن.
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
♡ぢんげれ がめ♡
او دکمه تیک رو فشار داد و به جمع رای داده ها پیوست.
افرادی که دکمه تیک رو فشار داده بودند خوشحال شدند.
یوریکا احساسی نداشت ولی همین که یاد کانیا افتاد... کانیا خیلی ناراحت بود
هرکسی یه جایی بود . یوریکا دلش از یه ور پیش رفتن کنار کانیا و یه ور دلش پیش سرجاش موندن بود.
در آخر تصمیم گرفت بره پیش کانیا...
_هی...کا-کانیا چان
کانیا با صدای یوریکا از جا پرید.
صورتش طوری شد که انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش داشته از ناراحتی دق میکرده
+عههههه یوریکا!
_حالت...خوبه؟
+توقع داشتی بد باشم؟
_آخه...کمی نگران شدم...ه-همین!
+راستی!...چند سالته؟ من ۱۹ سالمه
_اوه...پس...باید به شما بگم کانیا_سان، درسته؟
+بیخیال...کانیا خالی صدام کن!
یکی از سرباز ها تیری به دیوار شلیک کرد. همه ساکت شدن.
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
- ۲.۰k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط