داستان

#داستان





📛 وحشتنگیـــــز📛
من نگار ۲۸ ساله از اهواز
من توی یه خونه تقریبا قدیمی باپدر و مادرم وبرادرام زندگی میکنیم چند ساله که یه موجودی شبا میاد توی اتاقم و به کمدلباسهام باریتم خاص یا بعضی وقتا نامنظم میزنه 'انگار باناخن میزنه '. یا حتی اشیا توی اتاقم جابجا میشن.یا صدای نفس زدن یا شنیدن جویده شدن چیزی توی اتاقم میاد که من از ترس چشمهامو باز نمیکنم و فقط دعا میکنم که زودتر تمام بشه.
من ۲تا پرنده دارم یه شب. نصفه شبی دیدم یهویی پرنده هام خودشونو محکم به قفس میزنن انگار چیزی دیدن بلند شدم دیدمشون خیلی ترسیده بودن بی زبونها منم از اونشب چراغ خواب روشن میکنم و رو قفسشون رو پارچه میزارم تا نترسن.
ولی این ماجراتمام نشد باز صدای جویدن چیزی انگار استخوانه.زدن به کمدم .احساس میکنم این هرچیزی هست بچه است میخاد بازی کنه.تاحالا اذیتم نکرده فقط احساس میکنم میخاد اعلام حضور کنه و ارتباط برقرار کنه.
حالم انگاری بدتر شده چند باری هم تو خواب راه رفتم و رفتم ایستادم بالا سرمادرم حس میکردم دارم نگاش میکنم و راه میرم وحتی یه بارم رفتم توحیاط وبرگشتم.
پرسو جوکردم راجب خونه متوجه شدیم پارک روبرو خونه ما چندصدسال پیش قبرستان بوده
خلاصه من هنوز با این اوضاع دارم میسازم.
📛
دیدگاه ها (۱)

یک دایره رو زمین رسم کنید درون دایره یک دایره دیگر با فاصله ...

لیندا پاسخ داد: همین چند دقیقه پیش که رفتین پیش مدیرآلفرد گف...

ادامه داستاندروازه های فلزی و بزرگ مدرسه کتی را یاد زندانهای...

برادر بی رحم من💔🥀🖤💫part 2&ولی... "کافیه (عصبی) &چ... چشم ببخ...

پارت ۱۱رز وحشی خب حوصلم سر رفته پس رفتم اشپز خونه و به خدمتک...

پآرت10. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط