زخمپنهان

#زخم_پنهان
#Part_14

ویوکوک
اون رفت منم آماده شدمو رفتم تو ماشین نشستم... تو راه رفتن بارون شدیدی شروع به باریدن کرد... حرکت کردن برف‌پاکن ماشین روی شیشه ها آرامش خاصی بهم میداد... وسط راه بودم که توی ایسگاه پسری رو دیدم... زانوهاشو بغل کرده بود نکنه همون بچه تو باشگاهه؟!... جلوی ایسگاه ماشینو نگه داشتمو پیاده شدم... رفتم طرف پسره موهاشو گرفتمو سرشو بلند کردم...

~آیییی...موهام(سرشوماساژمیده)

×بچه اگه اینجا بمونی از سرما میمیری...

~تو فقط توی باشگاه میتونی بهم دستور بدی ولی اینجا کوچک ترین ارزشی برای من نداری....

×میخوای ارزشمو بهت نشون بدم؟؟

~ارزش چیتو میخوای نشون بدی... فک نمیکنم چیز با ارزشی داشته باشی... جز.. امم... اون دیکت که امروز به فاکش دادم

×هعه بچه گنده تر از دهنت حرف میزنی... ببینم بچه جون اسمت چیه؟

~اسمم تهیونگه... کیم تهیونگ

×کیم تهیونگ....
اینو گفتمو دستمو روی دهنو دماغش گذاشتم بلندش کردمو انداختمش تو ماشین... هنوز هوشیار بود... کمی الکل روی دستمال ریختمو روی دماغو دهنش گذاشتم تا بیهوش شه بعد یه مین کاملا بیهوش شد.... حالا میتونم کارمو انجام بدم... به طرف خونم رفتم... به خونه رسیدم... بلندش کردمو بردمش داخل..
دیدگاه ها (۰)

اون جی کی‌عهادیت خودماصکی:هک فیلتر

#زخم_پنهان#Part_13~بقیه چی؟(ترس) ویوکوکلبخند شیطانی زدمو دیت...

#زخم_پنهان#Part_12×پس چرا لباساتو عوض نمیکنی~خب چیزه.. امممد...

⁶ویو سوجینبه سمت در رفتم بعد از باز کردنش با جعبه مواجه شدم ...

P⁴ فردای عروسیامروز قرار با پسرا برای گرفتن یک محموله اسلحه ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط