شهریورم به دلتنگی گذشتی

شهریورم به دلتنگی گذشتی
به ادعای فراموشی
و فراموشیِ فراموش کردنش...
چه زود چسبیدی به پاییز
چه زود حال و هوا را دو نفره کردی...
فکر تنهایی مرا نکردی...؟
از تو آموختم عاشق ها دو دسته اند
یک دسته در گرمای تابستان ذوب می شوند و تمام
یک دسته می مانند و به هر جان کندنی هست خودشان را می رسانند به پاییز و زمستان و بهار...
خودم را می رسانم به پاییز
سر جنگ ندارم که با فصل ها...
میگذارم باران و باد بوزد
برگ ها برقصند
بوها دیوانه ام کنند
و خاطره ها بازی شان بگیرد...
یا می آید و با هم قدم میزنیم
یا نمی آید و با یادش قدم میزنم
در هر دو حال
عاشق است
زنی در آستانه فصلی زرد
دیدگاه ها (۴)

رقیہ:عمہ؟؟؟زینب:جانمـ عمہ؟؟*بابامـ رفتہ ڪجا؟؟#پیش خدا عزیزمـ...

و کسی چه میداند که چه توطئه ی قشنگی است ،"دست" به "یکی" کردن...

گاهی برای رشد کردنباید سختی کشید،گاهی برای فهمیدنباید شکست خ...

روز هایم را خیابان های شهر میگیرند شب هایم را فکر های توبیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط