می آید روزی که در تراس خانهات

می آید روزی که در تراس خانه‌ات
روی صندلی دسته دار نشسته‌ای و بازی کودکان را تماشا می‌کنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می‌کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد

سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای...
کنار روزمرگی هایت،یک فنجان چای برای خودت می‌ریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می‌کنی
اما یک‌باره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند...
شباهت اسمی بود!
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می‌نوشی...
من به همان لبخند زنده ام ‌‌..

#عطرچشمان_او
#روزبه_معین
دیدگاه ها (۱۱)

."لــــــــــیلی"که شدیحال مـرا میفهمی"مـــــجنون" تمام قِصه...

لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ... تا بخوانی و بفهمی چقد...

من به تمام نزدیکانتاحترام میگذارم..حتیٰ به آن کثافت بی پدر و...

هروقت دیدی واژه هابرای من سیاه پوشیده اندحتماً می خواهد اتفا...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط