حکایت باران بیامان است

حکایت باران بی‌امان است
این‌گونه که من 
دوستت می‌دارم
شوریده‌وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگ‌چین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم...

#شمس_لنگرودی



‌‎
دیدگاه ها (۳)

خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ایدرد توام نموده‌ای غی...

بسیار بگشتیم به گِرْدِ در و دشت،اندر همه آفاق بگشتیم به گشتک...

شبیه نوح اگر هیچکس به دین تو نیستتو با خدای خودت باش و ناخدا...

بیچاره آن اسیر که امیدوار توست #وحشی_بافقی

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط