تمام صبح های سیصد و شصت روز دیگر سال یک طرف و آن پنج

‏«تمامِ صبح های سیصد و شصت روز دیگرِ سال، یک طرف و آن پنج روزِ دیگرش که شهریور در شهر به وصالِ مهر می‌رسد، یکطرف. ‏این وقتِ سال، رازهای مگویِ شهرها را، نسیمِ با خودش می‌برد به جایی که رازهای تمامِ شهرهای غمگین جهان در آنجا بهم می‌رسند؛ شوکرانْ‌شهری در دوردست‌های نزدیک. ‏تمامِ رازهای تلخ و مگو، درست در همین موقعِ سال یا دسته‌جمعی خودکشی می‌کنند، یا با آن نسیم در جهتی بی‌جهت، همدیگر را می‌وزند و می‌روند تا شوکران‌شهر و آنجا به شوکران تبدیل می‌شوند و گوشه‌ای آرام می‌مانند تا سقراطی از راه برسد.»
پ.ن:عکس از حیاط دانشگا گرفته شده...
🍂پاییز ۱۳۹۹🍂
دیدگاه ها (۳)

سرگردونی؟!سرگردون!خیره شدم ب آفاقِ مغربیطُ چی میدونی!؟دلت گر...

ممنون از آقا مهدی ک با ویولونش مث همیشه چشامو قلبی میکنه😍🌸🍂🌹...

گفتم: بالاخره که فراموشش می کنی ... اینجوری نمی مونه...نفس ع...

یاد آخرین بارون سال پیش افتادم. رعد و برق زده بود، ازم پرسید...

#یادداشت | دست محفل، جیب مردم✍️ محمدرضا طاهری▫️ فردی را تصور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط