خوناشام خشن من

خوناشام خشن من
ویو اتاق پادشاه

پادشاه :خب به نظر پسر خوبی میای دخترم در موردت خیلی بهم گفت
یونگی:اوه ، که اینطور
پادشاه :میخواستم ازت درخواستی کنم
یونگی :او بله بفر مایید
پادشاه : میخواهم برای مدتی دخترم رو به دنیای آدم ها بفرستم ،خودم خیلی کار دارم وگرنه به همراه شما می آمدم
میتوانی مراقب او باشی؟
یونگی ویو :
کمی دو دل بودم ممکنه اتفاقاتی برای او بیوفته اما من مراقبشم
یونگی :بله حتما مراقبشون هستم
پادشاه (لبخند ) ممنون پسرم
..........دو روز بعد ....روز حرکت آنها به دنیای انسان ها .........
ملکه :مراقب خودت باش دخترم
رایا :چشم مامان نگران نباش
ملکه :تو هم مراقب خودت باش پسرم
یونگی :بله ممنونم

دخترک و پسرک ما حرکت کردن
از ماجرا های احتمالی بی خبر بودن
اما چیزی که هر دو طرف رو خوشحال میکرد کنار هم بودنشون بود
رایا :اینجا دروازه دنیای انسان ها هست
یونگی :همون دیوار مه آلود
رایا :آره همون
یونگی:رایا اونجا خیلی خطرناکه
پس قول بده تا آخرش کنار من بمون
رایا :باشه تو هم قول بده مراقب من باشی
یونگی :حتما ملکه من
رایا بل.......
حرف رایا با عبور از دیوار قطع شد اما آن شور هیجان توی قلبش آروم نشده بود
نمی‌دانست چرا اما قلبش تند میزد
میخاست بیشتر کنار پسر باشه و هر کاری رو با اون تجربه کنه
دخترک ما بی خبر از همه جا *عاشق* شده بود
عشق :چیزی که برای همه آدم ها بی معنی و بدون تعریف بود اما باز هم براشون زیبا می‌بود ......



با اینکه بیرونم پارت گزاشتم
ببینین چه خوبم 🤌🏻🌝
حمایت کنین حمایتا کمه
یا نکنه از فیک بدتون میاد🤨
دیدگاه ها (۰)

لباس رایا زمانی که پادشاه اومده بود

من........شما هم مثل منین؟🥲

خوناشام خشن منبه محض اینکه رسیدن عمارت بانو هان که یکی از زی...

خب خب خب سلام من الان سوار ماشینم و ممکنه تا فردا نیام ویسگو...

#شب_خاص Part 28. همینطوری که ...

پارت ۴۰پادشاه به سمت یه پرده میزه و اونو کنار میزنه و همه یه...

#شب_خاص Part 27. تو همین فکرها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط