میان عشق و درد

میان عشق و درد


---

پارت سوم:

اون روز یونا با عجله از خونه بیرون زد، چون دیر کرده بود. وقتی به مدرسه رسید، دید تهیونگ جلوی در وایساده و با یه کلاه عجیب روی سرش منتظرشه. یونا با چشم‌های گرد پرسید: «این چیه؟!» تهیونگ با لبخند شیطنت‌آمیز گفت: «لباس مخصوص مدرسه‌ی امروز!» یونا خندید و گفت: «تو همیشه بلدی یه چیزی بسازی که همه رو بترسونه!»

تو کلاس هنر، استاد یه پروژه گروهی داد. یونا و تهیونگ با هم گروه شدن. تهیونگ شروع کرد به نقاشی کشیدن و یونا گفت: «صبور باش، منم کمک می‌کنم.» ولی تهیونگ با حرکات عجیب و خنده‌دارش همه چیزو شلوغ کرد و یونا نمی‌تونست جلوی خنده‌ش رو بگیره.

ظهر وقتی رفتن حیاط، یه گربه کوچیک زیر نیمکت پنهان شده بود. تهیونگ با صداش گفت: «هی، کوچولو! نترس!» یونا گفت: «اگه بخوای، می‌تونیم باهاش بازی کنیم.» تهیونگ گربه رو آروم گرفت و گذاشت روی شونه‌ی یونا. یونا با خنده گفت: «تو همیشه یه ماجراجویی پیدا می‌کنی، حتی با یه گربه!»

بعد از مدرسه، تصمیم گرفتن یه مسابقه کوچک دویدن برگزار کنن تا ببینن کی زودتر به در مدرسه می‌رسه. تهیونگ شروع کرد به دویدن و یونا تلاش کرد جا نزنه. ولی تهیونگ با شیطنت مسیر کوتاه‌تر رو انتخاب کرد و یونا جلوی در بهش رسید و با خنده گفت: «تقلب کردی!»

در آخر روز، وقتی کنار هم نشسته بودن و نفسشون رو صاف می‌کردن، تهیونگ گفت: «همیشه یه چیز جدید پیدا می‌کنیم که بخندیم.» یونا با لبخند جواب داد: «آره، بودن با تو هیچ‌وقت خسته‌کننده نیست.»

اون روز هم تموم شد، اما هر دو حس می‌کردن که دوستی‌شون یه ماجراجویی دائمیه، پر از خنده، لحظه‌های عجیب و حس خوب کنار هم بودن
دیدگاه ها (۰)

بیب من برمیگردمپارت : 67_ جنی نگران نشو خودم تا یکی دوساعته ...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

😅😅

میان عشق و دردپارت دوم:یه روز بارونی بود و یونا مجبور شد با ...

میان عشق و درد---پارت چهارم:اون بعدازظهر، تهیونگ یونا رو به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط