رمانعشق

رمان:عشق🖤🩸
پارت:۱۴🖤🩸
خلاصه میکنم ک بریم سر موضوعی ک قراره اتفاق بیوفته
موآ داخل کما بود،لیا فهمید که اون موآست،اما موآ داخل کما بود و به سختی نفس میکشید،لیا و ا/ت گریه میکردن،دکتر به ا/ت اجازه داد مردی که موآ رو دزدیده بود رو ببینه،ا/ت دید اون جیهوپه
ا/ت:جیهوپ؟خودتی؟
جیهوپ:اینجا چیکار میکنی
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی؟مگه قرار نبود هفته دیگه بیای کره؟
جیهوپ:میدونم میدونم،اما باید زود تر برمیگشتم
ا/ت:جیهوپ تو بچه دزدیدی؟
جیهوپ:تو از کجا میدونی؟
ا/ت:چون اون خواهر زادم بود..
تهیونگ که داشت حرف ها رو میشنوید پرده رو کنار زد،ا/ت شوک شد و جیغی کشید
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ:این عوضی به من چاقو زد
ا/ت:جیهوپ؟راست میگه؟
جیهوپ:قسم میخورم خودش داشت خفم میکرد
تهیونگ:خفت کردم چون اول با لیا بازی کردی بعد با ا/ت و الانم که دخترم رو دزدیدی
ا/ت:قضیه لیا چیه؟
تهیونگ و جیهوپ:(سکوت)
ا/ت:گفتم قضیه لیا چیه؟(داد)
جیهوپ:یادته بهت گفتم ی نامزد داشتم ولی نخواستمش پس با ی دختر دیگه رفتم تو رابطه؟
ا/ت:خب..این چه ربطی به لیا داره؟
جیهوپ:لیا نامزدم بود
ا/ت:پس تمام این مدت بازیم دادی؟نکنه این که بهم گفتی هم خونه جدیدمی دروغ بوده؟
جیهوپ:نه نه..واقعا هم خونه جدیدت بودم
ا/ت:چرا تا الان بهم چیزی نگفتی؟
جیهوپ:چون نمیدونستم خواهرزن این حرو/زاده ای(به خدا فیکه من عذرمیخوام)
ا/ت:مراقب خودت باش جیهوپ
جیهوپ:ا/ت..
ا/ت:(به جیهوپ گوش نمیداد و سریع از اتاق رفت بیرون)
تهیونگ:تقصیر خودته..تو ادم بدی هستی
جیهوپ:من ادم بدی نیستم
تهیونگ:هستی..اما میتونی خوب بشی
جیهوپ:دیگه لازم نیست..اون فهمید من ادم عوضیم
ویو ا/ت
با نامجون و لیا خداحافظی کردم،بهشون گفتم میرم خونه،اما رفتم قبرستون،سر قبر سویون
ا/ت:سویون..یادته بهم قول دادی تا برنگشتم بچه دار نشی؟بهم قول دادی..سویون ازت متنفرم💔
ادامه دارد...