عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۸ (。☬。)
چانمی آروم نگاهش کرد : هست و میگم صبر کن برادرت بیدار شه میگم
هانگول با صدا مغرور. و صدا پاشنه های بلندش گفت
هانگول : راجب چی حرف میزنید ...
مین جی پفی کشید سپس به صندلی تکیه داد : بله .. صبح شما هم بخیر
هانگول : درست حرف بزن
چانمی : لطفا دخترا بازم شروع نکنید ...
هانگول: باشه فهمیدم نیازی به گفتنت نبود
مین جی عصبی نگاهش کرد تند و خشن گفت
مین جی : با مادر درست حرف بزن
هانگول سرتا پای مین جی رو نگاه کرد سپس با پوزخند ادامه داد
هانگول : درست حرف نزنم چی ؟ ..
مین جی عصبی بلند شد تا حدی که صندلی پشت اش بر روی زمین برخورد کند
مین جی : ببین بهت اختیارم میزارم پس از احتارمم استفاده نکن .. !
هانگول موهایش را به پشت انداخت ... هانگول : پس احتارم نزار باشه ..
چانمی با بغض به هر دو چشم دوخت چونش لرزید ولی چیزی نگفت..
مین جی : تو چه آدم پروی هستیـ...
جیمین: کافیه ! ..
هر دو خواهر مغرور سمت جیمین چشم دوختند .. دختر مغرور سعی در حفظ عصبانیت اش شد .. سپس با گام های سریع سمت در میرفت ولی جیمین محکم ارنجشش را گرفت
جیمین : کجا
مین جی : جهنم میایی ؟
جیمین : نه چون اینجا کار دارم
جیمین با لحن آرومی گفت... و این باعث شد خواهر مغرور اش آروم بگیره و متوجه لحن بدش بشود .. سپس با لحن ناراحتی گفت
مین جی : ببخشید داداش
جیمین با لبخند آروم دست خواهرش را رها نمود ... سپس آروم گفت
جیمین : من معذرت میخواهم که دست ترو گرفتم ...
سپس از کنار مین جی رد شد و روی صندلی مقام خودش نشست سپس نگاه ای به خواهر بزرگش انداخت
جیمین: چی شده هانگول بازم عصبانی هستی
هانگول پوزخندی زد سپس پفی کشید کلافه گفت .... هانگول : چیزی نیست پارک جیمین
جیمین همچنین روبه خواهر مغرورش نگاه کرد ... جیمین : میدونم اشتاهت کور شده پس نرم بیرون تا حرف بزنیم
مین جی کلافه دست اش را وارد جیبش کرد تا سخنی میگفت جان را دید
از حالت و چهره ناراحت جان عمیق و تند گف.... مین جی : جان خاله جون خوبی ؟
جان از کنارش رد شد سپس با لبخند ولی حالت بد گفت
جان : صبح بخیر خاله .. خوبم
سپس در کنار مادرش نشست ... چانمی همچنین سکوت اش را شکست و روبه نوه ۵ سالش چشم دوخت
چانمی : صبح بخیر پسرم
جان : صبح بخیر مامان بزرگ
هانگول: کجا بودی ها
جان کلافه نگاهش کرد ولی چیزی نگفت چرا که میفهمید مادرش هیچ وقت به فکرش نبود ..
جیمین جدی دست هایش را روی میز گذاشت ... جیمین : هانگول ؟ درست رفتار کن ...ببینم جان حالت خوبه ؟
جان اورم چشم به دایی خوشتیپ آش دوخت... جان : من حالم خوبه دایی
....
(。☬。)پارت ۱۸ (。☬。)
چانمی آروم نگاهش کرد : هست و میگم صبر کن برادرت بیدار شه میگم
هانگول با صدا مغرور. و صدا پاشنه های بلندش گفت
هانگول : راجب چی حرف میزنید ...
مین جی پفی کشید سپس به صندلی تکیه داد : بله .. صبح شما هم بخیر
هانگول : درست حرف بزن
چانمی : لطفا دخترا بازم شروع نکنید ...
هانگول: باشه فهمیدم نیازی به گفتنت نبود
مین جی عصبی نگاهش کرد تند و خشن گفت
مین جی : با مادر درست حرف بزن
هانگول سرتا پای مین جی رو نگاه کرد سپس با پوزخند ادامه داد
هانگول : درست حرف نزنم چی ؟ ..
مین جی عصبی بلند شد تا حدی که صندلی پشت اش بر روی زمین برخورد کند
مین جی : ببین بهت اختیارم میزارم پس از احتارمم استفاده نکن .. !
هانگول موهایش را به پشت انداخت ... هانگول : پس احتارم نزار باشه ..
چانمی با بغض به هر دو چشم دوخت چونش لرزید ولی چیزی نگفت..
مین جی : تو چه آدم پروی هستیـ...
جیمین: کافیه ! ..
هر دو خواهر مغرور سمت جیمین چشم دوختند .. دختر مغرور سعی در حفظ عصبانیت اش شد .. سپس با گام های سریع سمت در میرفت ولی جیمین محکم ارنجشش را گرفت
جیمین : کجا
مین جی : جهنم میایی ؟
جیمین : نه چون اینجا کار دارم
جیمین با لحن آرومی گفت... و این باعث شد خواهر مغرور اش آروم بگیره و متوجه لحن بدش بشود .. سپس با لحن ناراحتی گفت
مین جی : ببخشید داداش
جیمین با لبخند آروم دست خواهرش را رها نمود ... سپس آروم گفت
جیمین : من معذرت میخواهم که دست ترو گرفتم ...
سپس از کنار مین جی رد شد و روی صندلی مقام خودش نشست سپس نگاه ای به خواهر بزرگش انداخت
جیمین: چی شده هانگول بازم عصبانی هستی
هانگول پوزخندی زد سپس پفی کشید کلافه گفت .... هانگول : چیزی نیست پارک جیمین
جیمین همچنین روبه خواهر مغرورش نگاه کرد ... جیمین : میدونم اشتاهت کور شده پس نرم بیرون تا حرف بزنیم
مین جی کلافه دست اش را وارد جیبش کرد تا سخنی میگفت جان را دید
از حالت و چهره ناراحت جان عمیق و تند گف.... مین جی : جان خاله جون خوبی ؟
جان از کنارش رد شد سپس با لبخند ولی حالت بد گفت
جان : صبح بخیر خاله .. خوبم
سپس در کنار مادرش نشست ... چانمی همچنین سکوت اش را شکست و روبه نوه ۵ سالش چشم دوخت
چانمی : صبح بخیر پسرم
جان : صبح بخیر مامان بزرگ
هانگول: کجا بودی ها
جان کلافه نگاهش کرد ولی چیزی نگفت چرا که میفهمید مادرش هیچ وقت به فکرش نبود ..
جیمین جدی دست هایش را روی میز گذاشت ... جیمین : هانگول ؟ درست رفتار کن ...ببینم جان حالت خوبه ؟
جان اورم چشم به دایی خوشتیپ آش دوخت... جان : من حالم خوبه دایی
....
- ۷.۷k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط