لباس بیوفایی را به دست خود تنت کردم

لباس #بی_وفایی را به دست خود تنت کردم
تو را ای دوست با مهر زیادم دشمنت کردم

خیالم بود #تندیسی_طلا از عشق می سازم
محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم

تو رفتی با خدا باشی خدا در چشم من گم شد
از آن وقتی که #تسبیح خودم را گردنت کردم

تمام خاطراتت را همان روزی که می رفتی
به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم

تو تک کبریت امّیدم در اوج بی کسی بودی
تو را #ای_عشق با امیدواری روشنت کردم

چه می ماند به جز بی حاصلی در دست های من
به رغم کوششی که در بدست آوردنت کردم
دیدگاه ها (۳)

خواستم " عشق "صدایت کنماما توبا ارزش تر از این حرف هایی " رف...

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم سودا کند دمیبه همه جاودان...

برایت آرزوهای ساده می کنمآرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببین...

حس مـیکنم باید کارگردان میشدم هر کی به من رسیدبازیگر بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط