پارت سی وهشتم

#پارت سی وهشتم


رُز:
عادتای اجیب غریب دوتا برادر امیر حسین اصلا شیر نمی خورد مگع اینکه مثله بچه کوچیکا با شیر یا خرما مخلوت می کردیم براش تفلی حاجیه خانم عادت غذایی بچه هاش اجیب بود مثلا روزی که قرمه سبزی بود امیر علی نمی خورد چون بدش میومد روزی که فسنجون بود امیر حسین کلا قید میز غذا رو می زد چیزی به عنوان نوشابه نمی خوردن یا مثلا قند انقدر پاستوریزه بودن اگه من جای حاجیه خانم بودم می زدم تو سرشون میز صبحانه که باید کامل باشه وهمه کامل صبحانه می خوردن من همیشه بدم میومد ازصبحانه خوردن ولی امیر حسین مجبورم می کرد صبحانه بخورم وگاهی هم برام لقمه می گرفت
نگاهی به امیر علی انداختم وگفتم : پات زخم شده با رهام میرم مزاحمت نمیشم
سرد گفت : نیستی
اصلا از رفتارش خوشم نمیومد انگار ازمن بدش میومد که حتا نیم نگاهی بهم نمینداخت انقدر نگاش کردم سرشو اورد بالا ونگاهی بهم انداخت وگفت : اگه منتظر منی من آماده ام
بلند شدم وگفتم : باتو نمیام با داداشم میرم
رفتم بالا خونه ای خودم ورفتم اتاق مشترک خودم وامیر حسین اتاق رو مرتب کردم ویه زنگ زدم به رهام بیاد دنبالم خودمم آماده شدم وکارتی که امیر حسین برام گذاشته بود رو برداشتم ورفتم پایین امیر علی نبود از حاجیه خانم خداحافظی کردم وطول حیاط رو با ارامش رفتم تاوقتی رفتم ودر حیاط رو باز کردم امیر علی تو ماشیم منتظرم بود رهامم داشت میومد طرفمون رهام که رسید گفت : با علی میری ؟!
امیر علی شیشه بغل دستشو کشید پایین وگفت : اره بیا باهم بریم رهام
رهام سوالی نگام کرد با اخم نشستم صندلی عقب ورهامم نشست جلو بغل دست امیر علی وگفت : چه خبر پسر نیستت از دیروز
امیر علی : یکم کارداشتم واسه کارای ترم جدیدم یکم وقتم پر شده بود تو چه خبر ؟!
رهام : کارم جورشد میرم بیمارستان دیگه واسه کارآموزی اگه بگم کاراموز کدوم دکتر شدم باورت نمیشه
امیر علی : موفق باشی از کی میری
رهام : از فردا شب تو کی میری دانشگاه ؟
امیر علی : ازدوشنبه دیگه
دیگه هر دوساکت شدن رهام با گوشی موبایلش سرگرم شد وامیر علی باقیافه ای جدی همیشگی جلو روشونگاه می کرد
به مقصدکه رسیدیم رفتم وکتابهام رو خریدم ولوازم مورد نیازمو دوتا کیف خوشگلم خریدم چندتا مانتوی مناسب ومقنعه کارم زود تموم شد کلا ادم سختگیری نبودم واسه خرید کردن چون می دونستم چی می خوام وهمیشه ساده ترین رو انتخواب می کردم
دیدگاه ها (۴)

#پارت سی ونهم رُز: برگشتیم خونه خریدهام رو نشون حاجیه خانم د...

#پارت چهلم رُز:بلند شدم ورفتم برم که امیر علی جلوم ظاهر شد ن...

#سی وهفتم رُز:چقدر زود آدم ها به همه چیز عادت می کنن مثله من...

#پارت سی وششم رُز:عصرشد ونتونستم تحمل کنم بدجور سرگیجه داشتم...

عشق مافیاییp9

اسلاید اول و دوم و سوم استایل و مدل مو و عکس اسوری هاش و لبا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط