اشتباهخوبمن

#اشتباه_خوب_من
#پارت_۴۱

وقتی مطمئن شدیم روباهه دست از سر کچلمون برداشته عماد من رو گزاشت زمین و من به درخت تکیا دادم چوم وضع مچ پام داغون بود
ورم کرده بود و کبود شده بود و خونریزی داشت
لعنتی حالا چه گوهی بخورم

تازه میدونید قسمت بد ماجرا چیه؟ اینکه ما گم شده بودیم

سمیرا
_ای گوه تو شانسمون

نیما
_سمیرا

_چیه چیه کوفتی سمیرا درد سمیرا مرض سمیرا

عماد
_بس کنید لعنتی ها

همه مات و مبهوت برگشتیم و به عماد نگاه کردیم که نگرانی از سر و روش می بارید
واقعا انقدر ترسو بود؟

_عماد چیه ترسیدی

_دیارا حالت خوب نیست متوجهی؟

_ها من فقط مچ پام داغونه خوبم

_خوب نیستی

بعد یه تیکه از لباسش رو پاره کرد و دور مچ پام بست
منم مات و مبهوت بهش خیره شده بودم

بعد بلند شد

_نیما با سمیرا برین چوب و سنگ جمع کنید آتیش روشن کنیم سرده به جای اینکه داد و بیداد کنید دنبال راه چاره باشید
من و دیارا اینجا میمونیم باید پیش دیارا باشم وضع پاش خوب نیست
شب رو سر میکنیم صبح راه رو یه جوری پیدا می‌کنیم تو روز بهتر میشه دید

وقتی نیما و سمیرا رفتم دنیال چوب و سنگ من موندم با عماد

عماد کتشو دراورد و زد روم و کنارم نشست

شرط پارت بعد لایک ها بالای ۱۰ تا
دیدگاه ها (۹)

#اشتباه_خوب_من#پارت_۴۲نیم ساعت تو سکوت کنار هم نشستیم و خبری...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۴۳با این حرفش دیارا شد یه یوزپلنگ وحشی و...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۴۰صدا نزدیک و نزدیک تر میشد که یهو یه رو...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۳۹بعد از کلی کارای خسته کننده و بازدید ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط