حق ندارم به کسی از تو شکایت بکنم

حق ندارم به کسی از تو شکایت بکنم
داستانی که دروغ است روایت بکنم

شکل بوییدن تو با دل من کاری کرد
که به یک شاخه گل سرخ حسادت بکنم!

سالها زنگ غزل را زدم و در رفتم
تا بیایی دم در سیر نگاهت بکنم

دوستت دارم و تنها شده ام مثل خودت
با کسی جز تو روا نیست رفاقت بکنم

گرچه بیمار منم آمده ام تا که تو را
در تن زخمی این شعر عیادت بکنم

ناگهان وقت غزل می شود و تنهایی
تا می آیم به نفس های تو عادت بکنم!
دیدگاه ها (۲)

امشب کنار قلب من، با من غریبی می کنیمن با تو صادق بوده ام ،ع...

درد دیوانگی ما دو برابر شده استشاعری عاشق یک شاعر دیگر شده ا...

چه شب زیبایی ست وقتی خیال تو باشد و دیگر هیچ چه زیباست وقتی ...

برای دَرکِ گیسویت ، دلم را شانه کُن امشب خودت ویرانه اش کردی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط