یک هفته بعد
𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 ¹⁰
( یک هفته بعد )
« ویو سوجین »
سوهو رو بغل کردم و با بغض ازش خدافظی کردم
دوری ازش سخت بود ، اون تموم دارو ندارم بود
از وقتی که مامان بابا تصادف کردن هم بابام بود هم مامانم و هم داداشم ، اون موقع من ۳ سالم بود و اون ۱۸ سالش با اینکه توی اون سن مشغله های زیادی داشت برای من وقت میزاشت
از اون سن شروع کرد جون کندن، روز هارو به زور شب می کرد
الانم که رئیس یه شرکت بزرگ و معروفه ( نمی دونم شرکتش چی باشه پس برای خودتون یه چیزی فکر کنید😂)
بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن
سوهو : گریه نکن خواهر کوچولو
نگاهش کردم که با یه نگاه خاص نگاهم می کرد
سوهو: قول میدم اگه تونستم زود برگردم ، دیگه گریه نکن، باشه؟
سرم رو تکون دادم به معنی •باشه• و دوباره بغلش کردم
.
.
.
توی ماشین کوک نشسته بودم ، قرار بود من برم خونه ی کوک
کوک جدا از خانواده اش زندگی می کرد و خونه ی مجردی داشت
خداروشکر خونه اش از مدرسه هم دور نبود و میشد با اتوبوس رفت
.
.
رسیدیم خونش که کیفم رو برداشتم و رفتم تو
کوک: کیفت رو بزار توی اتاق من، تو توی اتاق من باش من بیرون می خوابم
سوجین: نه نه.. من بیرون راحت ترم
کوک: همین که گفتم کوچولو
مجبور شدم و رفتم توی اتاقش
سوجین: پشمام ، چقدر خوشگلهههه
یه اتاق با تم مشکی ، یه چی میگم یه چی می شنوی
کیفم رو گوشه اتاق گذاشتم و لباسم رو عوض کردم
قبل وسایل مدرسه ام رو کوک آورده بود خونش که کارم راحت تر شه
( شب )
شام رو خوردیم و قرار شد قبل خواب به فیلم ببینیم
کوک: خب فیلم آمادس
نشستیم روی مبل روبروی تلویزیون
بعد چند دقیقه یهو دوزاریم افتاد
سوجین: هیی، نگو این فیلم ترسناکه
خنده شیطونی کرد و سرشو تکون داد
( یک هفته بعد )
« ویو سوجین »
سوهو رو بغل کردم و با بغض ازش خدافظی کردم
دوری ازش سخت بود ، اون تموم دارو ندارم بود
از وقتی که مامان بابا تصادف کردن هم بابام بود هم مامانم و هم داداشم ، اون موقع من ۳ سالم بود و اون ۱۸ سالش با اینکه توی اون سن مشغله های زیادی داشت برای من وقت میزاشت
از اون سن شروع کرد جون کندن، روز هارو به زور شب می کرد
الانم که رئیس یه شرکت بزرگ و معروفه ( نمی دونم شرکتش چی باشه پس برای خودتون یه چیزی فکر کنید😂)
بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن
سوهو : گریه نکن خواهر کوچولو
نگاهش کردم که با یه نگاه خاص نگاهم می کرد
سوهو: قول میدم اگه تونستم زود برگردم ، دیگه گریه نکن، باشه؟
سرم رو تکون دادم به معنی •باشه• و دوباره بغلش کردم
.
.
.
توی ماشین کوک نشسته بودم ، قرار بود من برم خونه ی کوک
کوک جدا از خانواده اش زندگی می کرد و خونه ی مجردی داشت
خداروشکر خونه اش از مدرسه هم دور نبود و میشد با اتوبوس رفت
.
.
رسیدیم خونش که کیفم رو برداشتم و رفتم تو
کوک: کیفت رو بزار توی اتاق من، تو توی اتاق من باش من بیرون می خوابم
سوجین: نه نه.. من بیرون راحت ترم
کوک: همین که گفتم کوچولو
مجبور شدم و رفتم توی اتاقش
سوجین: پشمام ، چقدر خوشگلهههه
یه اتاق با تم مشکی ، یه چی میگم یه چی می شنوی
کیفم رو گوشه اتاق گذاشتم و لباسم رو عوض کردم
قبل وسایل مدرسه ام رو کوک آورده بود خونش که کارم راحت تر شه
( شب )
شام رو خوردیم و قرار شد قبل خواب به فیلم ببینیم
کوک: خب فیلم آمادس
نشستیم روی مبل روبروی تلویزیون
بعد چند دقیقه یهو دوزاریم افتاد
سوجین: هیی، نگو این فیلم ترسناکه
خنده شیطونی کرد و سرشو تکون داد
- ۳۴۴
- ۰۴ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط