مردن چیز عجیبی نیست زندگی نکردن وحشتناک است

#سهم_من_از_تو
پارت ۹
جونگ کوک درباره تموم قتلاش با دختر کوچک حرف میزد و ا.ت هر لحظه بیشتر از قبل اشک در چشم هایش جمع میشد حالا به نظرش ان الهه ی پرستیدنی اسم بی گناه بیشتر بهش می امد او تمام مدت حق را به پسر بزرگ تر میداد
جونگ کوک سفره ی دلش را برای دختر باز کرده بود و این موضوع برای خودش هم جالب و عجیب بود بعد تموم شدن حرف های پسر ا.ت ناخوداگاه بلند شد پسر بزرگ را سفت در اغوش کشید ان بغل برای کوک حس متفاوتی داشت حسی از غم و ترحم و دلسوزی
اما بیخبر از اینکه دختر کوچک تنها از روی علاقه ی زیاد که در همین چند ساعت پیش پیدا شده بود پسر را در اغوش کشیده بود
دختر باورش نمیشد پسر روبه رویش هیچ قتلی نکرده است و دارد تاوان برادر دوقلو اش را میدهد
هیچ باور نمیکرد خانواده اش او را داخل یک تیمارستان روانی بستری کنند و برچسب یک قاتل را روی ان بزنند
پسر بزرگ به ارامی دختر را از خود جدا کرد و به سمت میز کنار تخت رفت و ان کتاب را برداشت
جونگ کوک : دیدم داشتی با تعجب اون کتاب رو نگاه میکردی و سعی داشتی جلدش رو بخونی اما این کتاب به زبان روسی نوشته شده و محض اطلاعت پدر من یه روسی هست .........
دیدگاه ها (۶)

مغز در مقایسه با قلب چه اهمیتی دارد

عشق دلیل زندگی کردن مان است و مرگ واسطه ی جدایی من از تو

بخشش تنها رهایی از رنج است

تعلقی که هرگز به خواب نمیرود هیولا به وجود می اورد

سرنوشت"p,19...چشمام خیلی ..‌ خیلی درخشان بود .. بعد از دو می...

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط