میدونی چیه
میدونی چیه ؟
دارم به خودم فک میکنم ، به حال الآنم ..
به ی خواب عمیق ، به آرامشی که بعد از طوفان نیازه واسم ! ب این دو سالی ک گذشت
که ١٨ سالگی کجا بودم و الآن کجا واستادم... به تجربه هایی که تو این دو سال یهو آوار شد رو سرم ! خیلی هاشونو دوس داشتم ، شیرین بودن واسم :) به آدمهای مختلفی که اومدن و ی روز طلایی از زندگیمو ب نام خودشون ثبت کردن ، دارم به لحظه لحظه هایی ک گذروندم فک میکنم ! به دفترچه خط خطی شده ام فکر میکنم، به صدای قدمهایی که نمیشنوم ، به بارونی ک نمیباره ، به پرنده ها به آسمون آبی ، به مسافری ک رفته ، به حجم دلتنگی دو هفته ی اخیرم
به نزدیک ترین فاصله ام تا خـــــدا ، به روزنه امیدی که دلمو روشن کرده ، به لحظه هایی که دلم لرزید از قهرش ، ب لحظه هایی که دستِ دلمو تا عرشش بالا بردم که بمون و خدایی کن واسم . به دستایی که هنوزم گرماشو بین انگشتام حس میکنم ، به تک تک سلول های بدنم ، به ماه ، به ستاره ها ، به شبای تابستون ، به شربت بهارنارنج ،
به تو
به تو
به تو ..
.
وقتی حجم بریدگی ام از جهان ب سقف رسیده ...
.
نباید ساکن موند ! .
باید از ی جایی شروع کرد
دارم به خودم فک میکنم ، به حال الآنم ..
به ی خواب عمیق ، به آرامشی که بعد از طوفان نیازه واسم ! ب این دو سالی ک گذشت
که ١٨ سالگی کجا بودم و الآن کجا واستادم... به تجربه هایی که تو این دو سال یهو آوار شد رو سرم ! خیلی هاشونو دوس داشتم ، شیرین بودن واسم :) به آدمهای مختلفی که اومدن و ی روز طلایی از زندگیمو ب نام خودشون ثبت کردن ، دارم به لحظه لحظه هایی ک گذروندم فک میکنم ! به دفترچه خط خطی شده ام فکر میکنم، به صدای قدمهایی که نمیشنوم ، به بارونی ک نمیباره ، به پرنده ها به آسمون آبی ، به مسافری ک رفته ، به حجم دلتنگی دو هفته ی اخیرم
به نزدیک ترین فاصله ام تا خـــــدا ، به روزنه امیدی که دلمو روشن کرده ، به لحظه هایی که دلم لرزید از قهرش ، ب لحظه هایی که دستِ دلمو تا عرشش بالا بردم که بمون و خدایی کن واسم . به دستایی که هنوزم گرماشو بین انگشتام حس میکنم ، به تک تک سلول های بدنم ، به ماه ، به ستاره ها ، به شبای تابستون ، به شربت بهارنارنج ،
به تو
به تو
به تو ..
.
وقتی حجم بریدگی ام از جهان ب سقف رسیده ...
.
نباید ساکن موند ! .
باید از ی جایی شروع کرد
- ۳.۲k
- ۱۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط