خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت246
#جلد_دوم





بالاخره وقتی وارد مطب دکتر شدم برام مهم نبود که مریض قبل من پیش دکتر هست یا نه صدای منشی هم همکاری نکرد که بایستم من باید مطمئن میشدم دیگه هیچ چیزی برای من اهمیت نداشت در اتاق دکتر و باز کردم و خودم و داخل اتاق انداخت
زنی که روی تخت خوابیده بود و دکتر داشت از شکمش سونوگرافی می‌گرفت و وحشتزده مانتوشو روی تنش کشید و من بیخیال اون به سمت دکتر رفتم با التماس رو بهش گفتم

خانم دکتر تو رو خدا بهم بگین این آزمایش چی میگه من که نمی تونم حامله باشم اما این آزمایش میگه که حامله ام خواهش میکنم ارومم کنین یعنی میشه امکانش هست؟
دکتر که حال و روز منو دید از کنار مریضش فاصله گرفت و به سمتم اومد برگه‌های آزمایش و توی دستش گرفت و نگاهی بهشون انداخت چند بار زیرو روشون کرد و گفت

_ این برگه ها میگن که تو حامله ای هیچ چیزی توی علم پزشکی غیرممکن نیست امکانش هست همانطوری که بار اول حامله شدی الانم امکانش بوده
اما برای این که خیالت راحت بشه بعد از مریضم معاینت می کنم تا ببینیم که دقیقا چه خبره.

انقدر خوشحال بودم که روی پا بند نبودم به سختی روی مبل نشستم و منتظر شدم تا کارش با مریضش تموم بشه .

اگه این اتفاق می‌افتاد اگه این بچه واقعاً بود من دیگه هیچ غمی نداشتم اما تو یک صدم ثانیه با به یادآوردن اهورا دنیا روی سرم خراب شد من اهورا رو نداشتم که پدر همین بچه رو نداشتم تا بخواد کنارمون باشه و از خوشحالی من خوشحال بشه...
دلم گرفت و وارفته به کفشام خیره شدم.
کاردکتر که تمام شد از مریضش خداحافظی کرد و از من خواست روی تخت دراز بکشم
دیگه اون شور و شوق اول نداشتم با سری پایین و دل گرفته روی تخت دراز کشیدم و پیراهنم و بالا دادم.


دکتر وقتی اون ژل سرد و خنک روی شکمم رزخت چشمامو بستم و تصور کردم اهورا الان کنارم ایستاده


🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت247#جلد_دوم کمی برام باور نکردنی بود تم...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت248#جلد_دوم چون من الان شوهری نداشتم از...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت245#جلد_دوم اما وقتی از حالمو مشکلاتی ک...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت244#جلد_دوم #آیلینموهای مونس و شونه کرد...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۷#

جیمین فیک زندگی پارت ۶۶

دکتر : متاسفانه ایشون به حالت کما رفتن و اگر تا هفته ی آینده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط