بنشین تا نفسی هست نگاهت بکنم

بنشین تا نفسی هست نگاهت بکنم"
نظری نیک به رخسارۀ ماهت بکنم

شرر افکنده به جانم رخ عاشق کش تو
چه کنم شرم ز چشمان سیاهت بکنم؟

لشگر فاتح گیسوی شرابی رنگت
همه بر صف شده تا ترک سپاهت بکنم

دل مجنون صفتم ناله کنان می گوید
که خودم را نکند غرق گناهت بکنم

ناز کن رقص کنان بوسه بزن بر دو لبم
تا پریشان نشوم ، شکوِه به شاهت بکنم
دیدگاه ها (۱)

مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت استبمان ! که مهر تو از سینه...

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد ای فاتح بی لشگر من خان...

جانان سَری به دلشدگانش نمی زند جان بَر لب است عاشق چشم انتظا...

ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﯾﮏ ﻏﺰﻝ ﺷﻌﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﺖ ﻓﺮﺳ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط