تمام شهر را هم که قدم بزنم

تمامِ شهر را هم که قدم بزنم

باز به بازوهایت محتاجم به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد خیلی میخواهمت ... آن قدر که لب خشکیده آب را خیلی میخواهمت ... آن قدر که پرنده پرواز را هر صبح با سلامِ تو آغاز میشود و چه شیرین است بوسیدنِ گونه ات و این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من است و من هر روز تو را در درونِ لیوانِ رویِ میزِ صبحانه به هم میزنم و سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان را....💱
دیدگاه ها (۱)

چقدر دلنشین استحس بودنت در کنار تاج و تخت عشق که نگاهم را پر...

دلم میخواهد بودنتمثل قصه روز و شب باشد ابدی تمام نشود میفهمی...

در قنوتم ز خدا عقل طلب مےڪردمعشق اما خبرازڪَـوشہ ی محراب ڪَـ...

در زیباترینعاشقانه های جهانهمیشه "قلب"یک زن در میان است!زن ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط