ناجی پارت
#ناجی #پارت۶١
و داد زدم
+خدااااااا ....اینه رسمش؟!چرا اخه چرا هی جدامون میکنی مگه ما چمونه مثله بقیه بهم نمیزاری برسیم چرا میخوای من بشم. همونایی ک وقتی بقیه نگام نیکنن بگن خدارو شکر عشق ما کنارمونه
و
چرا بد تا میکنی
چند لحظه ای سکوت کردم بعد راه افتادم سمت بیمارستان
با کلی خواهش و تمنا رفتم تو اتاقی ک احسان خوابیده بود نشستم کنارش و گفتم
+سلام بی معرفت ....مگه نگفتی از اسمون سنگم بباره من تورو ول نمیکنم چی شد مگه بخاطر من با سعید دعوا نکردی مگه بخاطر من با اون دختره دعوا نکردی مگه بخاطر من نبود پس تورو خدا بخاطر من بخاطر مادرتم شده ک الان زیر سرمه بهوش بیا
فقط گریه کردن صورتش دیپ لبخند نداشت دیگ منو نگاه نمیکرد امیر علی پشت شیشه فقط گریه میکرد
و نگاه میکرد محمد هم همینطور نگار ک بی سر و صدا ی گوشه ارون گریه میکرد
ب احسان نگاه کردم و گفتم
+با من قهری ؟!اخه ن نگام میکنی ن مثله همیشه میخندی ن بخاطر من بهوش میای پس حداقل بخاطر اون ادمایی ک بیرون وایستادن بهوش بیا مگه نگفتی بریم بام تهران پاشو دیگ بریمم احسان پاشو احسان بدون تو دق میکنم پاشو امیر الی اومد تو اتاق من زدم زیر گریه قلبم تیر میکشید و نفسم میگرفت امیر علی وقتی فهمید حالم بده منو برد تو حیاط ی خورده ک اروم شدم ب امیر علی گفتم
+میشه با من بیای ی جایی ی کار نا تموم دارم
~کجا
+فقط بیا
~باشه با ماشین میریم
+اره
سوار شدیم و راه افتادیم چشمام کاسه خون بودن همینجور توی راه ادرسو دادم وایستاد و پرسید
~اینجا کجاست
+اینجا ی کاری دارم امیر علی جون احسان ب هیچ عنوان تو نمیای فقط ماشینو روشن نگه دار
~خب بگو کجاس
+قفل فرمونو بده
قفل فرمونو اورد بالا ک بده بهم تا رفتم بگیرم کشید گفت
~کجاست اینجا
از دستش کشیدم و گفتم
+خونه عمومه امشب یا با پاهای خودش میاد کلانتری خودشو معرفی میکنه یا انتقامشو خودم میگیرم فقط اگ بهت زنگ زدم میای تو والا نمیای
پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم صدای عموم بود ک گفت
×کیه؟!
+باز کن عمو
ایفونو گزاشت و درو وا نکرد کوبیدم ب در ولی کسی وا نکرد
از بالای در رفتم بالا رفتم تو حیاط و داد زدم
و داد زدم
+خدااااااا ....اینه رسمش؟!چرا اخه چرا هی جدامون میکنی مگه ما چمونه مثله بقیه بهم نمیزاری برسیم چرا میخوای من بشم. همونایی ک وقتی بقیه نگام نیکنن بگن خدارو شکر عشق ما کنارمونه
و
چرا بد تا میکنی
چند لحظه ای سکوت کردم بعد راه افتادم سمت بیمارستان
با کلی خواهش و تمنا رفتم تو اتاقی ک احسان خوابیده بود نشستم کنارش و گفتم
+سلام بی معرفت ....مگه نگفتی از اسمون سنگم بباره من تورو ول نمیکنم چی شد مگه بخاطر من با سعید دعوا نکردی مگه بخاطر من با اون دختره دعوا نکردی مگه بخاطر من نبود پس تورو خدا بخاطر من بخاطر مادرتم شده ک الان زیر سرمه بهوش بیا
فقط گریه کردن صورتش دیپ لبخند نداشت دیگ منو نگاه نمیکرد امیر علی پشت شیشه فقط گریه میکرد
و نگاه میکرد محمد هم همینطور نگار ک بی سر و صدا ی گوشه ارون گریه میکرد
ب احسان نگاه کردم و گفتم
+با من قهری ؟!اخه ن نگام میکنی ن مثله همیشه میخندی ن بخاطر من بهوش میای پس حداقل بخاطر اون ادمایی ک بیرون وایستادن بهوش بیا مگه نگفتی بریم بام تهران پاشو دیگ بریمم احسان پاشو احسان بدون تو دق میکنم پاشو امیر الی اومد تو اتاق من زدم زیر گریه قلبم تیر میکشید و نفسم میگرفت امیر علی وقتی فهمید حالم بده منو برد تو حیاط ی خورده ک اروم شدم ب امیر علی گفتم
+میشه با من بیای ی جایی ی کار نا تموم دارم
~کجا
+فقط بیا
~باشه با ماشین میریم
+اره
سوار شدیم و راه افتادیم چشمام کاسه خون بودن همینجور توی راه ادرسو دادم وایستاد و پرسید
~اینجا کجاست
+اینجا ی کاری دارم امیر علی جون احسان ب هیچ عنوان تو نمیای فقط ماشینو روشن نگه دار
~خب بگو کجاس
+قفل فرمونو بده
قفل فرمونو اورد بالا ک بده بهم تا رفتم بگیرم کشید گفت
~کجاست اینجا
از دستش کشیدم و گفتم
+خونه عمومه امشب یا با پاهای خودش میاد کلانتری خودشو معرفی میکنه یا انتقامشو خودم میگیرم فقط اگ بهت زنگ زدم میای تو والا نمیای
پیاده شدم و زنگ خونه رو زدم صدای عموم بود ک گفت
×کیه؟!
+باز کن عمو
ایفونو گزاشت و درو وا نکرد کوبیدم ب در ولی کسی وا نکرد
از بالای در رفتم بالا رفتم تو حیاط و داد زدم
- ۱۹.۹k
- ۱۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط