حرفی نزد منم خیره ی مسیر شدم و فکرم درگیره امیری که یعنی

حرفی نزد منم خیره ی مسیر شدم و فکرم درگیره امیری که یعنی شوهرم بود!
امیری که باید تکیه گاهم میبود..
ولی شده بود بزرگترین عذابی که به خاطرش با وجود اسمی که تو شناسنامه ام بود باید به کس دیگه ای تکیه میکردم.
با صدای بسته شدن در ماشین از خواب پریدم..
دم یه سوپر ایستاده بودیم..
ستوده رو دیدم که وارد مغازه شد
موبایلم و از کیفم در آوردم ساعت 1 نصفه شب بود
یه خمیازه ی بلند کشیدم که با یه پالستیک از مغازه بیرون اومد و سوار ماشین شد..
پالستیک و گذاشت رو پام و بدون حرفی ماشین و روشن کرد و راه افتادیم
_ یه آبمیوه برام باز کن
پرو نبود؟
با اکراه براش باز کردم و بهش دادم
تشکرم نکرد
این دفعه خودش یه کیک برداشت و باز کرد و شروع به خوردن کرد..
یه تعارفم نزد به من
چپ چپ به خوردنش نگاه کردم..
پالستیک و گذاشتم پایین پام و
دوباره سرم و تکیه دادم به شیشه و خوابیدم
با حس انگشتی که تو بازوم فرو میرفت چشمام و باز کردم که نگاهم به صورت ستوده افتاد..
با همون اخمی که از دعوامون تو صورتش نشسته بود نگاهم میکرد
_ بیا پایین رسیدیم
بد اخال ِق عبوس!
حق نداره بد اخالق باشه؟
نه
میدونی بزرگ ترین توهین و بهش کردی؟
دیدگاه ها (۱)

خب حق بهم نمیدی که بترسم؟ نه اون حق داره! بی توجه به صداها...

در اتاق بغلی بسته بود و کسی هم تو خونه نبود رفتم آشپزخونه و ...

#شصت و دواز عصبانیتش کم شده بود شروع کرد تعریف کردن _ نخواست...

#قسمت شصت و یکبازم بی محلیش نصیبم شد اینجوری جواب نمیداد دست...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط