سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست

سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست


هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست


هیچ از دل رمیده ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست


بر من کمان مکش، که از آن غمزه‌ام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست


رفتی و از فراق تو از پا درآمدم
باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست


سهلست اگر گهی گذرد در ضمیر تو
وحشی که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست

وحشی بافقی
دیدگاه ها (۳)

بوی نم باران و دود آتش فضای جنگل را سنگین کرده بود...صدای رس...

نور باشد سائلی در ظل دیوار شماکور بینا می‌شود با یاد دیدار ش...

بازآي و دل تنگ مرا مونس جان باشوين سوخته را محرم اسرار نهان ...

حضرت صادق(ع) فرمود: برای خداوند حرمی است که مکه باشد و برای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط