پینوشه نیستم
پینوشه نیستم
که نودُ یک ساله بمیرم
در بستری از ابریشم و الماس...
در روزگارِ ما
تنها خودکامه گان
از مرزِ هشتاد ساله گی می گذرند
و شاعران
پیش از پنجاه ساله گی سکته می کنند
با مهرِ سوزنی بر ساعد
یا از نفس تنگی می میرند
با بافه ی سیمی بر گلو...
مرگِ من
پیش از به آخر بردنِ یک آواز اتفاق می افتد
آوازی سپیدمو
که از گلوی قناریِ جوانی
گل می کند...
که نودُ یک ساله بمیرم
در بستری از ابریشم و الماس...
در روزگارِ ما
تنها خودکامه گان
از مرزِ هشتاد ساله گی می گذرند
و شاعران
پیش از پنجاه ساله گی سکته می کنند
با مهرِ سوزنی بر ساعد
یا از نفس تنگی می میرند
با بافه ی سیمی بر گلو...
مرگِ من
پیش از به آخر بردنِ یک آواز اتفاق می افتد
آوازی سپیدمو
که از گلوی قناریِ جوانی
گل می کند...
- ۳۰۰
- ۱۸ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط