نانا و شوگا با عجله سوار ماشین شدند

نانا و شوگا با عجله سوار ماشین شدند.
شوگا بدون یک لحظه تأمل، کمربندش را بست و ماشین را روشن کرد.
نانا مضطرب بود، گوشی را محکم در دست گرفته بود و مدام صفحه پیام مادرش را نگاه می‌کرد.

راه را سریع طی کردند و وقتی به جلوی خانه نانا رسیدند، شوگا بلافاصله ترمز کرد.

نانا خواست سریع پیاده شود، اما هنگام بلند شدن، دامنش به لبه صندلی گیر کرد.
کشیده شد و نانا با تعجب پایین را نگاه کرد، دست‌هایش لرزید.

شوگا سریع دور ماشین را زد و درِ سمت او را باز کرد.

با صدایی آرام گفت — البته لب‌هایش را واضح حرکت داد تا نانا بتواند بخواند:

صبر کن… گیر کرده.

آهسته خم شد و لبه دامن را گرفت تا آزادش کند.
اما وقتی خواست آن را بیرون بکشد، انگشتانش ناخواسته از روی پارچه به پای نانا خورد.

هر دو لحظه‌ای مکث کردند.

نانا نفسش برید و نگاهش را به کف ماشین دوخت.
شوگا هم سریع دستش را عقب کشید، انگار از نزدیک بودنشان غافلگیر شده باشد.

اما تلاش کرد آرام باشد.
دامن را آزاد کرد و با لحنی خیلی ملایم گفت:

درست شد… بیا.

نانا فقط سری تکان داد و با خجالت آرام از ماشین پیاده شد،
در حالی که هنوز جای تماس کوتاه و ناخواسته، قلبش را تندتر کرده بود.
دیدگاه ها (۰)

وقتی آن‌ها وارد بخش شدند، نگاه‌ها یکی‌یکی سمتشان برگشت.چند ن...

چند روز بعد، فضای اینترنت منفجر شد.همان چند ویدیو کوتاهِ بیم...

نانا و شوگا با عجله سوار ماشین شدند.شوگا بدون یک لحظه تأمل، ...

وقتی آن سکوت سنگین میانشان جریان داشت،گوشی نانا ناگهان لرزید...

جیمین از جا بلند شد، کتش را مرتب کرد و گفت:خب من برم، فردا ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط