در چشم بامدادان به بهشت برگشودن

در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی

#سعدی
دیدگاه ها (۳)

آسوده خاطرم که تو در خاطرِ منی

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط