رفتی و من یخ بسته ام بازم زمستان شد

رفتی و من یخ بسته ام بازم زمستان شد
من از همه روزای گرم میبینی دلسردم

از ترس رفتن قبل تو دل کنده بودم من
تا بوده من از ترس مردن خودکشی کردم

گفتم مثل کوهم ولی این کوه ها هم
یک بغض گاهی میشود از هم بپاشاند

دنیا برای عشق جای کوچکی هستش
با رفتنت شاید به من این را بفهماند

من دلخورم از اینکه چشمان پر از عشقت
تنها برای من چشمهای بسته ای بودند

میرسد اما روزی که این خوب میفهمی
مرداب ها یک روز .رود خسته ای بودند

دارد به پایان میرسد این قصه صیادم
دیگر عقاب سرکش خود را نمیبینی

غم هست .باران هست. یادت هست. اخمت هست
دیگر من دیوانه را تنها نخواهی دید

انقدر عذابش دادی که ماندن را برایش سخت کردی تو

رفتن شده تنها دلیل شادیش امروز

اما یه روز کنج قفس جان میکند انکس
خوشحال و خندان گشت از ازادیش امروز #محمدغلامی #شمسابادی
دیدگاه ها (۱)

سعی کنید ادمها را با کارهاتون عوض نکنید شاید دیگر هیچ وقت ان...

تو از من چه میدانی.تو اصلا ‌چه میدانی پشت این خروارها سکوتم ...

آدما شاید نتونن همیشه حال همو خوب کنن، ولی همیشه میتونن حال ...

این چند روز هم مرا تحمل کن خودم میروم رو به پایانمخسته ام می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط