عشق لجباز

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
#part_49


#طاها
رفتم توی و ی اتاق قشنگ بهمون دادن و رفتیم توی اتاق لباسامو عوض کردم و رها هم لباساشو عوض کرد

رها:دوس نداشتم بابامو اینجوری ول کنم

طاها:رها ما مجبور شدیم اگه پدرت خودش قبول میشد این اتفاق نمیفتاد

احساس کردم رها بغض کرده رفتم بغلش کردم و ی چن دیقه پیشش نشستم


طاها:من ک خیلی گشنمه میخوام غذا سفارش بدم چی میخوری
رها:پاستا

زنگ زدم و ی پاستا و استیک سفارش دادم بعد از چن دیقه رسید و شروع کردیم ب خوردن رها داشت ب صفحه گوشیش نگاه میکرد و چشمش افتاد ب پی ام های بابا

رها:طاهابابام میگه من دارم ی مدت میرم المان اگه زنگ زدی و اومدی باهام ک هیچی اگه نیومدی دیگه دختر من نیستی

طاها:عیبی ندارع رها ی زمانی وقتی ما زندگیمون خوب بود و بچه دار شدیم میفهمه تصمیمش اشتباه بوده...


ادامه دارد ... •📕❤•

حمایت کنید😉🤙
دیدگاه ها (۱)

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_50#رهابا پی ام های ک بابام داده بود دل...

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_51#رهاراه افتادیم طرف هتل و حسابی خسته...

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_48#رهادر اتاقو قفل کردم و نشستم روی تخ...

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_47#رهااز شانس گند من همون موقع در باز ...

پارت پنجاه سهشروع ب بازی کردیمی چن دور بازی کردیم ایندفعه اف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط