دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند

دو برادر ، مادر پیر و بیماری داشتند .
با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشیدم
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت : یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ، آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست .َ ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست.
دیدگاه ها (۲۳)

تو کجایی پدر...؟!آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...بسکه دل...

ﺯﻣﺎﻥ ﭼﻴﺰ ﻋﺠﻴﺒﺴﺖ ...ﻣﻴﺪﻭﺩ ...ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺮﻭﺩ ..ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩ...

سلام دوستان گلم ایشون دختر خاله ی گل منه شیوا جوونم لطفا دن...

دلم میخواست های من زیادند.. بلندند... طولانیند... اما مهمتری...

#دو_دختر_در_یک_نقابکلوئه و سولین نیز باهم به دنیا آمدن درحال...

#یادداشت | دست محفل، جیب مردم✍️ محمدرضا طاهری▫️ فردی را تصور...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط