خرابم

خرابم...
خراب ، مثلِ مکثِ نگاهی‌ به سهمگینی یک حادثه
که نه پروای عبور دارد
نه دلی‌ برای حضور
مثل گم شدن در دنیای بی‌ روحِ کسی‌
که تفکیک می‌‌کند خواب را از خیالش
و در نبود هر دو
تنهایی‌‌هایش را به کوچه ی علی‌ چپ می‌‌زند
تا تماشاگرِ انجمادِ شاهانه ی یک قلب نباشد
می‌ ترسم
چهار پایی‌ را میمانم هراسیده
در گرگ و میشِ لحظه‌های پر وحشتِ قبلِ زلزله
مثلِ دیوانه ای
که از خونچکان زخم روحِ پر تلاطمش
پناه می‌‌برد به رویایِ خوشِ پرواز
و غرق می‌‌شود در تردیدِ پر سوزِ بودن یا نبودن
مرده‌ای زیبا
که حتی از پریدن هم حساب می‌‌برد...
دیدگاه ها (۲)

قاصدک ها داستان تلخی دارند ... مگر یک شیء بی جان کوچک با شاخ...

وقتی‌ دلت مثل من ترک برداشتدیگر آمدن یا رفتنبودن یا نبودنهیچ...

اینجا جغرافیای شهر من محکوم به #آلودگیست.مدتیست نه آسمانش آب...

ﺣﮑﺎﯾﺖ ؛ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻫﻤﯿﺸﮕﯿﺴﺖ !!ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺳﺮ ﺳﺎﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺍﺯﯾﻦ ﻫﻤﻪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط