زمان که بگذرد دلتنگش میشوی جایش برایت خالی میماند از وق

زمان که بگذرد دلتنگش میشوی، جایش برایت خالی میماند. از وقتی که بفهمی هیچ چیز عوض نمیشود، بازی را جور دیگری ادامه میدهی. یا با لذت درد میکشی، یا تنها که میمانی در دنیای رویاهایت زندگی میکنی. تنهایی ولی کسی موهایت را میبافد، هرچند موهایت برای بافته شدن کوتاه باشند. کسی از پشت بغلت میکند و بوی مردانگی و سیگارش توی اتاق میپیچد، اما تو تنهایی.
عادت میکنی؛ مثل همیشه. یا واقعیتی دردناک و لذتبخش، یا تنهاییِ رویایی.
اگر رویایی نداشته باشی که در تنهاییت زندگی اش کنی هیچ چیز نداری. آنوقت باید تنها کتاب بخوانی و قهوه ی سرد شده ات را دور بریزی. اسراف میشود، گناه دارد.
به زندگی عادت میکنیم، از درد ها لذت میبریم، در رویا و در واقعیت آدمها را میبوسیم و میخوابیم.
دیدگاه ها (۱)

دلم برای خودم تنگ میشود، وقت هایی که در شلوغی زمان گم میشوم...

جایی کسی منتظرم نبود باید میزدم زیر همه چیز! وقتی جایی کسی م...

هی لاس با سیگار ، در خانه ای تاریکفرقی ندارد "کنت" یا "بهمنی...

مرا آرام بخوانیدتمام نوشته هایم از خـــــــســــــــتـــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط