آزمایش عشق
part20
از اون با قرمزی بیش از حد گونه هام
توسط خود کانگ سو از بین دستاش اومدم بیرون و با خجالت زیاد و تعظیم برای تشکر کردن ازش
سریع خودمو از اون محل دور کردم ...
اونقدر صدای تپش قلبم بالا بود که فک کنم اگه کسی کنارم بود قشنگ صداش رو میشنید ...
لباسامو عوض کردم و خودمو ب اولین تاکسی رسوندم و آدرس خونه رو بهش دادم
و بعد سرمو به شیشه پنجره تکیه دادم و مشغول دیدن زدن خطای سفیده جاده که با سرعت ماشین تند تر از ماشین از جلوی چشم من میشدن شدم....
تپش قلبم حالا آرومتر شده بود ولی ب جاش مغزم شروع کرده بود کار کردن
و مثل همیشه آوردن فکرای مزخرف جلوی چشمام ...
دیگه داشتم از این دعوای مغز و دلم خسته میشدم ...
مغزم درست مثل مادری بود که خطر رو به بچش میگفت و قلبم درست مثل بچهی بازیگوشی بود که عشق رو مثل کارتونا شیرین و رویایی میدید ...
با صدای راننده که گفت رسیدین خانم دست از بازی با افکارم برداشتم و بعد از حساب کردن پول به سمت خونه رفتم ...
برق اتاق لارا خاموش بود حدس زدم که خواب باشه ...
کلید رو انداختم و وارد خونه شدم و لارا که زل زده بود ب تلویزیون و داشت سریال مورد علاقه اش رو میدید مواجه شدم ....
تصمیم گرفتم فعلا چیزی بهش در رابطه با کانگ سو نگم ...
آ.ت:« سلام لارا من اومدم!
لارا:« .....
آ.ت:« الووو با تواما میگم من اومدممم
لارا:« اهههه جای حساس فیلم هی حرف بزن ...فهمیدم اومدی چیکار کنم خو پاشم برات راه رو گل ریزون کنم!؟
آ.ت:« همه دوست دارن ما هم دوست داریم دیوونه روانی ...
لارا:« شام خوردی؟
آ.ت:« نه ! چی داریم؟؟
لارا:« از اونجایی که دوست بدی ام کوفت داریم میخوری؟!
آ.ت:« غلططط کردمم اصلا ت بهترینی فقط جان همون فیلمت بگو شام چی داریم؟
لارا :« خب چون جون کراشم اومد وسط کوتاه میام ... برات دوبوکی خریدم من خوردم میرم بخوابم تو برو بخور ...
««رفتم و یکدونه ماچش کردم و به سمت یار همیشگیم یعنی یخچال قدم برداشتم :«
دوبوکی غذای مورد علاقه ام بود و کافی بود یکذره ازش بخورم تا کل خستگیم خنثی شه...
اما این دفعه مزه اش مثل همیشه نبود ...
چون هر لقمه اش مخلوطی از مزه اصلی همراه با غم و فکرای مزخرف بود ...
و مزه ی جدیدی رو درست کرده بود که زیاد خوشمزه نبود....
....
از اون با قرمزی بیش از حد گونه هام
توسط خود کانگ سو از بین دستاش اومدم بیرون و با خجالت زیاد و تعظیم برای تشکر کردن ازش
سریع خودمو از اون محل دور کردم ...
اونقدر صدای تپش قلبم بالا بود که فک کنم اگه کسی کنارم بود قشنگ صداش رو میشنید ...
لباسامو عوض کردم و خودمو ب اولین تاکسی رسوندم و آدرس خونه رو بهش دادم
و بعد سرمو به شیشه پنجره تکیه دادم و مشغول دیدن زدن خطای سفیده جاده که با سرعت ماشین تند تر از ماشین از جلوی چشم من میشدن شدم....
تپش قلبم حالا آرومتر شده بود ولی ب جاش مغزم شروع کرده بود کار کردن
و مثل همیشه آوردن فکرای مزخرف جلوی چشمام ...
دیگه داشتم از این دعوای مغز و دلم خسته میشدم ...
مغزم درست مثل مادری بود که خطر رو به بچش میگفت و قلبم درست مثل بچهی بازیگوشی بود که عشق رو مثل کارتونا شیرین و رویایی میدید ...
با صدای راننده که گفت رسیدین خانم دست از بازی با افکارم برداشتم و بعد از حساب کردن پول به سمت خونه رفتم ...
برق اتاق لارا خاموش بود حدس زدم که خواب باشه ...
کلید رو انداختم و وارد خونه شدم و لارا که زل زده بود ب تلویزیون و داشت سریال مورد علاقه اش رو میدید مواجه شدم ....
تصمیم گرفتم فعلا چیزی بهش در رابطه با کانگ سو نگم ...
آ.ت:« سلام لارا من اومدم!
لارا:« .....
آ.ت:« الووو با تواما میگم من اومدممم
لارا:« اهههه جای حساس فیلم هی حرف بزن ...فهمیدم اومدی چیکار کنم خو پاشم برات راه رو گل ریزون کنم!؟
آ.ت:« همه دوست دارن ما هم دوست داریم دیوونه روانی ...
لارا:« شام خوردی؟
آ.ت:« نه ! چی داریم؟؟
لارا:« از اونجایی که دوست بدی ام کوفت داریم میخوری؟!
آ.ت:« غلططط کردمم اصلا ت بهترینی فقط جان همون فیلمت بگو شام چی داریم؟
لارا :« خب چون جون کراشم اومد وسط کوتاه میام ... برات دوبوکی خریدم من خوردم میرم بخوابم تو برو بخور ...
««رفتم و یکدونه ماچش کردم و به سمت یار همیشگیم یعنی یخچال قدم برداشتم :«
دوبوکی غذای مورد علاقه ام بود و کافی بود یکذره ازش بخورم تا کل خستگیم خنثی شه...
اما این دفعه مزه اش مثل همیشه نبود ...
چون هر لقمه اش مخلوطی از مزه اصلی همراه با غم و فکرای مزخرف بود ...
و مزه ی جدیدی رو درست کرده بود که زیاد خوشمزه نبود....
....
- ۳.۰k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط