در نیمه های شب پارت ۲
زاندر علامت میده که لیموزین ها رو آماده کنن
دستیارش رو صدا میکنه و آروم زمزمه میکنه:«لیموزین ها که آماده شد میخوام خیلی نرم و آروم بریم به این محله!»
حدود ساعت ۲ نصفه شب بود
خیلی خسته بودم خیلی
تازه حموم رفته بودم
لباس ساتنی تنم بود
موهام رو بالا بسته بودم چون حوصله ی شستن موهامو نداشتم
ماسک رو صورتم بود
پریدم رو کاناپه و پتوی قرمز مخملیم رو کشیدم رو خودم ،داشتم تو نت فلیکس دنبال فیلم میگشتم که
صدای زنگ در خونه به گوشم خورد!
دروغ چرا ترسیدم کی این وقت شب پشت دره
از پشت چشمی نگاه کردم
همون مردس که مردونگیشو ازش گرفتم🙄😁
اولش نادیده گرفتمش و مطمئن شدم در خونه قفله.
اما یک صدای بم به گوش رسید:«هی هلن میدونم داخلی در رو باز کن فقط قراره یه پیشنهادی بهت بدم و میرم.»
هه مرتیکه فکر کرده عقب افتاده ای چیزیم
ساعت ۲ نصفه شب وقت کرده بهم پیشنهاد بده!😒
در محکم تر کوبیده شد!
-هلن با توام ، اگر در رو باز نکنی طور دیگه ای رفتار میکنم.
فکر کرده کیهه!
چوب گلف کنار در رو بر میدارم درو باز میکنمو میگم :هاااااااااا! مثلا میخوای چه غلطی کنی
زاندر خنده ی زیر لبی زد و گفت:« چقدر تو این لباس زیبا تری!»
ـ هوی چشمت به کجاس؟ بخدا نری زنگ میزنم بیان سرویست کننا.
«تحدید میکنی جذاب تر میشی.اهم خب بگذریم.گفتم بیام بهت یه پیشنهاد کاری بدم!؟
روزی ۳,۰۰۰,۰۰۰ دلار در میاری خب؟ نظرت چیه؟»
- عقب مانده ساعت ۲ نصفه شب اومدی اینو بگیییی! داشتم میخوابیدممممم!
«عذر میخوام راست میگی نباید این وقت شب بیام میدونم ولی با این پول کنار من میتونی به همه چیز برسی»
ـ به قدری پول دارم که نخوام کنارت به جایی برسم فکر کردی کی هستی ؟
اومد بازو هامو بگیره که گفتم: یکاری نکن که امشب به نسلت پایان بدم!
عقب رفت خودشو صاف کرد و سرش رو آورد جلو و آروم تو گوشم زمزمه کرد :«هی دختر حواست هست داری چیکار میکنی؟» بوی ویسکی شب هنوز در نفسش حس میشد.
ضربه ای به شونش زدم و به عقب هولش دادم دیدم چند نفری از لیموزین پیاده شدن و مسلح به نظر میرسن
گفتم : یار کِشی کردی؟ خجالت نمیکشی خرس گنده ؟ پاشدی با این همه آدم اومدی دم خونم وجودشو نداشتی تنها بیای؟
پوزخندی زد و گفت :« مطمئنی میدونی داری چیکار میکنی؟»
جلو میرم و از کرواتش میگیرم تا کمی بیاد پایین که هم قد بشیم زمزمه میکنم«بدو بچه! تو کوچه ی خودتون بازی کن»
و در خونه رو تو صورتش میبندم و قفل می کنم
ـ پشیمون میشییی!
داد زدم :بدو بابااااااااااااااا
زاندر به سمت ماشینش بر میگرده کرواتش رو صاف می کنه
دستیارانش پچ پچ میکنن
و زاندر با یه نگاه متوجهشون میکنه که راه بیفتن
تو لیموزین همون لیوان ویسکی ای که هلن یک بار نوشیده بود رو در دست گرفت و با ظرافت جای رژ هلن رو نگاه میکرد
راننده گفت: آقا جسارت نباشه تو عمرم ندیدم کسی اونم خانوم بتونه با شما این طور صحبت کنه.
زاندر زیر لب گفت« من هم ندیده بودم و همین باعث میشه محو اون شم.»
ـ جسارتا آقا من این خانوم رو میشناسم
هم رقاص ماهریه هم زیاد تو خیریه های کودکان دیدمشون
همین که راننده این حرف رو زد زاندر جرقه ای بر ذهنش خطور کرد و گفت : خیلی خب بسه دیگه! زیاد دخالت نکن به کارت برس.
گوشیش رو برداشت و تماسی گرفت
«زاندرم........
پ.ن: بعد از مدت ها بالاخره پارت دوممم😅
امیدوارم خوشتون بیاد نظری بود در میون بزارید
😁✨
دستیارش رو صدا میکنه و آروم زمزمه میکنه:«لیموزین ها که آماده شد میخوام خیلی نرم و آروم بریم به این محله!»
حدود ساعت ۲ نصفه شب بود
خیلی خسته بودم خیلی
تازه حموم رفته بودم
لباس ساتنی تنم بود
موهام رو بالا بسته بودم چون حوصله ی شستن موهامو نداشتم
ماسک رو صورتم بود
پریدم رو کاناپه و پتوی قرمز مخملیم رو کشیدم رو خودم ،داشتم تو نت فلیکس دنبال فیلم میگشتم که
صدای زنگ در خونه به گوشم خورد!
دروغ چرا ترسیدم کی این وقت شب پشت دره
از پشت چشمی نگاه کردم
همون مردس که مردونگیشو ازش گرفتم🙄😁
اولش نادیده گرفتمش و مطمئن شدم در خونه قفله.
اما یک صدای بم به گوش رسید:«هی هلن میدونم داخلی در رو باز کن فقط قراره یه پیشنهادی بهت بدم و میرم.»
هه مرتیکه فکر کرده عقب افتاده ای چیزیم
ساعت ۲ نصفه شب وقت کرده بهم پیشنهاد بده!😒
در محکم تر کوبیده شد!
-هلن با توام ، اگر در رو باز نکنی طور دیگه ای رفتار میکنم.
فکر کرده کیهه!
چوب گلف کنار در رو بر میدارم درو باز میکنمو میگم :هاااااااااا! مثلا میخوای چه غلطی کنی
زاندر خنده ی زیر لبی زد و گفت:« چقدر تو این لباس زیبا تری!»
ـ هوی چشمت به کجاس؟ بخدا نری زنگ میزنم بیان سرویست کننا.
«تحدید میکنی جذاب تر میشی.اهم خب بگذریم.گفتم بیام بهت یه پیشنهاد کاری بدم!؟
روزی ۳,۰۰۰,۰۰۰ دلار در میاری خب؟ نظرت چیه؟»
- عقب مانده ساعت ۲ نصفه شب اومدی اینو بگیییی! داشتم میخوابیدممممم!
«عذر میخوام راست میگی نباید این وقت شب بیام میدونم ولی با این پول کنار من میتونی به همه چیز برسی»
ـ به قدری پول دارم که نخوام کنارت به جایی برسم فکر کردی کی هستی ؟
اومد بازو هامو بگیره که گفتم: یکاری نکن که امشب به نسلت پایان بدم!
عقب رفت خودشو صاف کرد و سرش رو آورد جلو و آروم تو گوشم زمزمه کرد :«هی دختر حواست هست داری چیکار میکنی؟» بوی ویسکی شب هنوز در نفسش حس میشد.
ضربه ای به شونش زدم و به عقب هولش دادم دیدم چند نفری از لیموزین پیاده شدن و مسلح به نظر میرسن
گفتم : یار کِشی کردی؟ خجالت نمیکشی خرس گنده ؟ پاشدی با این همه آدم اومدی دم خونم وجودشو نداشتی تنها بیای؟
پوزخندی زد و گفت :« مطمئنی میدونی داری چیکار میکنی؟»
جلو میرم و از کرواتش میگیرم تا کمی بیاد پایین که هم قد بشیم زمزمه میکنم«بدو بچه! تو کوچه ی خودتون بازی کن»
و در خونه رو تو صورتش میبندم و قفل می کنم
ـ پشیمون میشییی!
داد زدم :بدو بابااااااااااااااا
زاندر به سمت ماشینش بر میگرده کرواتش رو صاف می کنه
دستیارانش پچ پچ میکنن
و زاندر با یه نگاه متوجهشون میکنه که راه بیفتن
تو لیموزین همون لیوان ویسکی ای که هلن یک بار نوشیده بود رو در دست گرفت و با ظرافت جای رژ هلن رو نگاه میکرد
راننده گفت: آقا جسارت نباشه تو عمرم ندیدم کسی اونم خانوم بتونه با شما این طور صحبت کنه.
زاندر زیر لب گفت« من هم ندیده بودم و همین باعث میشه محو اون شم.»
ـ جسارتا آقا من این خانوم رو میشناسم
هم رقاص ماهریه هم زیاد تو خیریه های کودکان دیدمشون
همین که راننده این حرف رو زد زاندر جرقه ای بر ذهنش خطور کرد و گفت : خیلی خب بسه دیگه! زیاد دخالت نکن به کارت برس.
گوشیش رو برداشت و تماسی گرفت
«زاندرم........
پ.ن: بعد از مدت ها بالاخره پارت دوممم😅
امیدوارم خوشتون بیاد نظری بود در میون بزارید
😁✨
- ۷.۸k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط